آرمان ذاکری
(متن تنظیم شده ارائه در سمپوزیوم «اکنون، ما و شریعتی»)
صحبت من چند بخش خواهد داشت، در قسمت اول سعی میکنم طرحی از وضعیت اکنون جامعه خودمان و جامعه جهانی ارائه کنم. سپس تلاش خواهم کرد تا نشان بدهم که با اتکا به منظومه نظری شریعتی چگونه میتوانیم این وضعیت را صورتبندی کنیم و در نهایت به این مسئله خواهم پرداخت که مواجهه جریان نوشریعتی با وضعیتی که صورتبندی میشود چگونه باید باشد.
نخست وضعیت اکنون جامعه ما و جامعه جهانی؛
دیروز دکتر داوری از «میانمایگی» سخن گفتند. دکتر کاشی از از بین رفتن جامعه و مای جمعی گفتند. اکثر ما حس میکنیم که فساد در جامعه ما همه گیر شده و سیاست به مثابه یک فضیلت اخلاقی بی معنا شده است. شواهد تجربی نشان می دهد که اعتماد اجتماعی در چهار دهه گذشته به شدت افول پیدا کرده و اکثریت مردم احساس می کنند که در یک جامعه اخلاقی زندگی نمی کنند. نابرابری طبقاتی در جامعه ایران بیش از گذشته احساس میشود. سیاست به نزاع بی پایان جستوجوگران منفعت شخصی برای کسب قدرت تقلیل یافته و نیروهای آرمانخواه حاشیهنشین شدهاند. بوروکراسی به مجموعهای از قراردادهای کوتاه مدت میان قوای سیاسی بدل شده است. از فساد فراگیر دستگاه اداری تا تاراج و تخریب سرمایه ها و منابع طبیعی تا فروختن زمین و هوای شهرها، همه جا را جستوجوی بیقاعده منفعت شخصی فراگرفته است. همین زلزله اخیر به خوبی نشان داد که چگونه خانهها و بیمارستانهایی که در همین چند سال ساخته شدند، چنان در زیر سیطره منفعت جویی شخصی، بودهاند که حتی جان انسانها هم در قبال آن بیارزش بوده است. به هر حال مجموعهای از نیروهای سرمایهگذاری، مدیریتی، اجرایی و نظارتی در این فرایندها دخیل بودهاند و همگی منفعت شخصی را برده و به اخلاقیات حرفهای خود پایبند نبودهاند.
در چنبن وضعیتی، جملاتی چون آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه، بارِ خودت را ببند، کلاهت را بچسب تا باد نبره، دیگی که برای من نجوشه میخوام که سر سگ توش بجوشه، سرت به کار خودت باشه، جملاتی است که به کرات در زبان روزمره ما به کار برده میشود. پول به کلیدی بدل شده که کمتر دری را نمی تواند باز کند. جامعه ما به سرعت مسیر گسیختگی را طی میکند. گویا تنها فاجعه است که میتواند به طور موقت ما را همبسته کند. منظومههای هنجاربخش اخلاقی جامعه ما کارکردهای خودشان را از دست دادهاند و منظومههای جدیدی هم جایگزین آنها نشدهاند. اینگونه است که میبینیم مناسک دینی هست، اما اخلاقیات دینی نیست. از جامعهشناسان دین انتقاد کردهاند که چرا به گسترش مناسک دینی در جامعه بیتوجهاند. پاسخ این است که آنها بیتوجه نبودهاند. اتفاقا این مسائل موضوع کارشان بوده و خیلی زودتر از اینها بر اساس همین افزایش مناسک از رد تئوریهای سکولاریزاسیون سخن گفتهاند. اما، سوال مشترک جامعهشناس انتقادی و شخص دیندار این است که پس چرا با وجود این همه مناسک دینی مردم احساس نمیکنند در یک جامعه اخلاقی زندگی میکنند. پاسخ معلوم است. چون منطق شکلدهنده روحیه سرمایهداری همه جا را گرفته است. تکوین شخصیت فردگرای خودخواه محصول همین وضعیت است. ما اکنون در سیطره رقابت بیپایان برای مصرف بیپناه رها شدهایم.
به نظر میرسد با همزمان شدن پایان جنگ، فروپاشی چپ اردوگاهی، درگذشت آیتالله خمینی و تحقق نیافتن آرمانهای انقلاب 57، مجموعهای از عوامل همبستگی بخش در جامعه ایران از بین رفت. تمنای آزادی در جامعه ایران، درون فلسفههای لیبرال به عنوان تنها بدیل ممکن جای گرفت. جامعه ایران به مدت سه دهه تحت سیاستهای «نولیبرالی» قرار گرفت. موقتیسازی گسترده نیروی کار، مقرراتزدایی از محیطهای کسب و کار و ممانعت از تشکلیابی جامعه، بخشی از این سیاستها بود. سیطره معرفتشناسی از یکسو و فلسفههای پستمدرن از سوی دیگر بر فضای فکری ایران، امکان مشاهده و تحلیل این وقایع را برای جامعه روشنفکری ما دشوار نموده بود. این سیاستها از یکسو سببساز اتمیزاسیون جامعه و رواج روحیه یوتیلیتاریانیزم در جامعه ایران شد و از سوی دیگر با انتقال اموال دولت به گروههای صاحب قدرت غیر دموکراتیک، تحت عنوان خصوصیسازی راه را برای شکلگیریِ اقلیتِ اقتدارگرایِ صاحب سرمایهی غیرِ پاسخگویِ متکی به مذهبِ مستقر در حکومت باز کرد و بر شکاف طبقاتی در جامعه افزود. مطابق گزارش رسمی سازمان خصوصیسازی کشور در سال 1394، از کل واگذاریهای صورتگرفته در فاصله سالهای 1380 تا 1394 تنها 18 درصد به «بخش خصوصی واقعی» رسید و 46 درصد سهم «نهادهای نظامی، نهادهای عمومی غیر دولتی، نهادهای انقلاب اسلامی و ...» شد. نتیجه اجرای این سیاستها آن بود که در سال 92، مطابق گزارش وزارت رفاه، حدود 40 درصد مردم زیر خط فقر مطلق بوده اند.(ناتوان از براورده کردن همزمان حداقلی از 6 نیاز خوراک، پوشاک، حمل و نقل، مسکن، آموزش و بهداشت). مطابق آخرین پیمایشهای تجربی 50درصد از مردم گفتهاند که در یک سال گذشته هیچ مسافرتی نرفتهاند. از طرفی قدرت غیر پاسخگو با حذف سیستماتیک نیروهای حاضر به ایستادگی و وفادار به اخلاق در عرصه سیاست، بر شدت و سرعت بدل شدن سیاست رسمی به عرصه جست و جوی منافع شخصی میافزود. سیاست از آرمان تهی شد.
اما در عرصه جهانی
سه دهه حاکمیت سیاستهای نولیبرالی، به ایجاد فاصلههای نجومی فقیر و غنی در برخی جوامع غربی و خیزش جریانهای دست راستی در اقصی نقاط جهان منجر شده است. رویای به رسمیت شناخته شدن تفاوتها، اکنون جای خود را به مسلمانهراسی و سیاههراسی و مهاجرهراسی میدهد و روحیه یوتیلیتاریانیستی حاکم، در شرایط محدودیت منابع، تنها بقای خود را میخواهد. بنیادگرایی مذهبی شکل گرفته در واکنش به جنگها و تحقیرهای پیاپی ساکنان خاورمیانه، ماجرا را بغرنجتر میکند. بنیادگرایی که خود مولود کشورهایی مثل عراق و سوریه و لیبی است که عمدتا در آنها ترکیبی از دیکتاتوری داخلی و تهاجم نظامی، نابودی کلیه زیرساختهای اجتماعی-اقتصادی را به دنبال داشته و بسیاری را در آن کشورها به انسانهای زائد بدل کرده و خاورمیانه را مهمترین کلنی زیست انسانهای بدون اوراق هویت نموده است. واکنش به بیتعلقی و بیهویتی و فقدان بهرهمندی از شغل و امنیت و آینده، پیوستن به تروریزم و تهدید امنیت کشورهای غربی را به همراه داشته است. بنیادگرایی مذهبی و بنیادگرایی بازار یکدیگر را در جهان تقویت و بازتولید کردهاند.
در چنین شرایطی دستاوردهای جنبشهای انتقادی چه در جهت به رسمیت شناخته شدن هویتها و چه در جهت بازتوزیع منابع ثروت در معرض تهدید است.
حال بر میگردیم به شریعتی تا ببینیم شریعتی این وضعیت را چگونه توضیح میدهد و برای آن چه راه حلی دارد؟
شریعتی وقتی با یک دید انسان شناسانه و جامعه شناسانه به سراغ تاریخ جوامع بشری میرود به طور کلی دو تیپ ایدهآل را در روحیه، اخلاقیات و سبک زندگی در جوامع شناسایی میکند. دو تیپی که هر یک فلسفه، علم و نهادهای اجتماعی و سیاسی خاص خود را در طول تاریخ ایجاد میکند.
شریعتی یکی را تیپ یوتیلیتاریانیست مینامد و دیگری را تیپ اومانیست. از نظر او این تیپولوژی هم درون جامعه وجود دارد و هم درون خود فرد. اساسا شریعتی تاریخ را عرصه مبارزه میان این دو روحیه، این دو تیپ میبیند. یکی نهادها و فلسفه و علم و مذهبی را ایجاد میکند که منافعش تنها به افراد یا یک گروه و جریان خاص میرسد. دیگری نهادها و فلسفه و علم و مذهبی را ایجاد میکند که منافعش به عموم انسانها میرسد. حوادث مهم زندگی افراد و نقاط تعیینکننده تاریخ، چه در حیات فردی و چه در حیات اجتماعی، در نقاطی شکل میگیرد که میان جستوجوی نفع شخصی و خیر عمومی تضادی هست.
این نزاع همواره در متن جامعه تا اخرالزمان ادامه خواهد یافت. بنابراین تحقق هیچ اتوپیایی جز در آخرالزمان یعنی زمان به پایان رسیدن زمان نخواهد بود و این جایی است که تز شریعتی بار الهیاتی و میسانیک پیدا میکند. تنها منجی است که میتواند رهایی نهایی انسان را برای همگان رقم بزند. شریعتی این رگه الهیاتی را تا ابتدای خلقت هم دنبال میکند. از انسانی میگوید که هم میتواند خلیفه الله باشد و هم قاتل برادر ... . پس امید و فاجعه هر دو تا آخرالزمان ممکن است سرنوشت ما باشند. چون این نزاع در متن واقعیت همیشگی است. لذا شریعتی اگرچه با وامگرفتن از نظریات جامعهشناسانه، به این نتیجه میرسد که تضاد این دو تیپ در طول تاریخ در واقعیت اجتماعی وجود داشته است، اما این تعریف با الهیات او منطبق میشود و بسط الهیاتی این پروژه در آغاز و پایان تاریخ و تفسیر او از طبیعت انسان، منافاتی با مطالعه جامعهشناسانهاش پیدا نمیکند.
یوتیلیتاریانیست تیپی است که رابطه با دیگری را مبتنی بر سود تعریف می کند. خواه این دیگری طبیعت باشد، خواه خدا باشد و خواه انسان دیگر. در مواجهه با طبیعت و انسان، سلطه شکل میگیرد. در مواجهه با خدا، چنین انسانی رابطه فردی، مبادلهای و خصوصی بسط پیدا میکند و آرمان و اخلاق جمعی به حاشیه میرود. به تعبیر شریعتی، حقیقت، زیبایی و خیر با واقعیت، مصرف و قدرت جانشین میشود. سود، جای ارزش را میگیرد.
اومانیست اما تیپی است که حاضر به از خود گذشتگی است. در راه آرمان جمع، برای جامعه. برای همبستگی همه ملتها به تعبیر خود شریعتی. «انسان بخشنده» به تعبیر ژاک گودبو. همان که با وجود اینکه با عقاید تو مخالف است حاضر است بمیرد تا تو بتوانی حرفت را بزنی. اومانیست، فردگرا به معنای واقعی کلمه است؛ فردگرای اخلاقی؛ «فردی» که نوع انسان است نه «خودِ فردی» انسان.
همینجاست که منظومه شریعتی امکان سیاسی شدن پیدا میکند. چون سوژه در متن این تنش مدام ناچار به تصمیمگیری است. هم درون خودش تنش هست و هم درون جامعه. یا باید طرف یوتیلیتاریانیسم برود یا اومانیسم. لذا مدام باید تصمیم سیاسی بگیرد و خوب و بد کند. اینجا اخلاق معنادار میشود. سیاست معنادار میشود. نقد معنادار میشود. در بسیاری از مواقع در زندگی میان پیگیری سود شخصی و خیر جمعی در رابطه با دیگران، تضاد به وجود میآید. در چنین مواقعی در این منظومه ما حتی در تصمیمات فردی خود، میان مجموعهای از امکانهای دلبخواهانه رها نشدیم که هرکدام را که به تعبیر امروزیها عشقمان کشید انتخاب کنیم. با هر تصمیمی یا به یوتیلیتاریانیست شدن نزدیک میشویم یا به اومانیست شدن... یا به سمت جست و جوی نفع فردی میرویم یا به سمت جست و جوی خیر جمعی. یا خودخواه میشویم یا دیگرخواه. یا اخلاقی میشویم یا غیر اخلاقی.
اما چیزی که از نظر شریعتی مهم است اینکه او میگوید با تغییر شیوه تولید، تولد ماشین، فراهم شدن امکان تولید انبوه و انباشت سرمایه داری، امکان بسط روحیه یوتیلیتاریانیستی بیش از هر زمان دیگر فراهم شد و این روحیه شروع به دست اندازی به همه عرصههای زندگی نمود. امروز ما میبینیم که علم و اخلاق و حتی خانواده هم از دستاندازی این روحیه در امان نمانده است و اوضاع از زمان شریعتی به مراتب بدتر شده است.
بنابراین در تحلیل شریعتی دو عامل کنار هم قرار میگیرد. یکی شیوه تولید است و دیگری روحیه یولیتیتاریانیست، این دو در کنار هماند که تداوم امکان تولید انبوه و شدت گرفتن سلطه و استثمار و کسب سود از رابطه با دیگری را بعد از جدا شدن روحیه سرمایهداری از اخلاق پروتستان به تعبیر ماکس وبر، فراهم میکنند، استثمار را شدت میبخشند و به جهانی شدن سرمایه منجر میشود. شریعتی میگوید «مکانیزم ماشین پیرو اصالت نفع و یوتیلیتاریسم است». «اصلا اساس سازمانهای اجتماعی اقتصادی جدید بر مبنای یوتیلیتاریسم ریخته شده است».
لذا دعوا بر سر منافع است نه بر سر فهم نادرست از متون. جریان روشنفکری ما در دهه 70، فکر میکرد اگر فهم از متن را عوض کند، موضوع حل میشود. در حالی که محل اصلی نزاع جای دیگری بود. نزاع مذهب علیه مذهب، در واقع نزاع دو فهم از دین نیست. نزاع دو جریان اجتماعی است که یکی طرف قدرت ایستاده و دیگری طرف بی قدرتها.
اینجاست که شریعتی مسئولیت سوسیالیسم را به عنوان بدیلی برای وضعیت حاکم میپذیرد. اما به شرحی که خودش توصیف میکند.
شریعتی میگوید در این نزاعی که در متن جامعه و تاریخ و در درون خود انسان تا همیشه جاری است، برای مبارزه با روحیه یوتلیتاریانیستی که امروز به ابزار ماشین مسلح شده و پول، فرهنگ و علم را هم به خدمت خودش در آورده و در ایران ریشههای دینی هم پیدا کرده، یعنی مبارزه با همان زر و زور و تزویر، یک آرمان جمعی لازم است، اخلاقیاتی لازم است که فرد بتواند مبتنی بر آن اخلاقیات دست به فداکاری بزند. «جز با یک جهانبینی که افراد در اینجا بر اساس یک سیستم ارزشهای معنوی حتی از حقشان و از پولشان بگذرند، امکان تحقق سوسیالیسم به معنای واقعی نیست»(ایدئولوژی 5) فداکاری لازم است. شریعتی میگوید «خود را فدای دیگران کردن، دعوتی است که جز از زبان عشق نمیتوان شنید. آنگاه که عشق فرمان میدهد، محال سر تسلیم فرود می آورد ... برای زندگی مردم فداکاری کردن یعنی زندگی خود را فدا کردن»
بنابراین حرف شریعتی این است اگر سوسیالیسم مبارزه برای تغییر نظام اقتصادی حاکم هست که هست، این مبارزه نیازمند یک اخلاق جمعی هم هست. به همین دلیل است که شریعتی میگوید سوسیالیسم به مثابه فلسفه زندگی و نقد شریعتی به مارکسیستهای زمان خود اینجاست که میگوید بر مبنای ماتریالیسم نمیتوان اخلاق بنا کرد و نمیتوان از انسان اقتصادی فراتر رفت و یک انسان اخلاقی ساخت. یک متافیزیکی لازم است و اینجاست که شریعتی در پروژه سوسیالیستی خودش هم به دین متکی میشود. او با توجه به جامعه خودش سراغ تشیع میآید و گفتوگویش با دین رسمی موجود شروع میشود. شریعتی وقتی به دین رجوع میکند، میبیند که دین واقعی موجود در جامعه و تاریخ، همیشه علیه آرمان برابری و سوسیالیسم عمل کرده است. او خود میگوید «اگر کسی نداند که حتی ثمره شهادتها و انقلابهای راه عدالت و آزادی و حقپرستی در تاریخ دستمایههای گرانبهایی برای ظلم و استبداد شدهاند، از تاریخ هیچ نمیداند»
اینجاست که نقد مذهب تاریخی و بازسازی فکر دینی، علاوه بر جهات دیگر اهمیت آن برای حیات انسان، از نظر پروژه سوسیالیستی شریعتی هم اهمیت پیدا میکند. «جهت گیری طبقاتی اسلام»، «اسلامشناسی» و «مذهب علیه مذهب» را میتوان با این نگاه دوباره خواند.
ایده توحید اینجا اهمیت بسیاری دارد. خدا به سه اعتبار اینجا اهمیت پیدا میکند. هم به مثابه چشمان نظارهگر، هم به عنوان قوه قاهر پشتیبان ما برای فداکاری، و هم به عنوان تجلی ارزشهای اخلاقی. به این دلیل که در خدا «انسان ماوراء طبقاتی-تاریخی از آفت نظامهای تباه کننده ارزشهای اخلاقی سالم مانده و علیرغم تاریخی که به کشتن انسان و بیگانگی و مسخ انسان مشغول بوده است زنده و گرم و زیبا و پاک صیانت شده» این خدا است که نزدیکی به او میتواند انسان را به احساس عرفانی مجهز کند که «نداشتن و نخواستن» را موجه میسازد و مبارزه و فداکاری برای آرمانهای جمعی را ممکن میکند. برای شریعتی «احساس مذهبی آمیزهای از آگاهی است که در فلسفه و علم تجلی پیدا میکند و کشش به سوی تعالی که به صورت اخلاقی یعنی عشق و پرستش زیبایی، خیر، ارزشهای انسانی و آنچه ایثار و فداکاری و جانبازی در راه عقیده و از خودگذشتگی در پای آرمانهای بلند و قهرمانی و شرافت و شهادت را تحریک و توجیه میکند.» و این دقیقا بر خلاف آن عرفان دنیاگریز و گسسته از واقعیتی است که این روزها ترویج می شود. اینجاست که شریعتی تمهید پیوند خاص و عام را فراهم میکند. از موضع خاص شیعی حرکت میکند اما تفسیری از احساس مذهبی ارائه میکند که ظرفیت فرارفتن از چارچوبهای مذهب سنتی را دارد. علیای را معرفی میکند که به عنوان یک انسان نمونه میتواند برای هر انسانی الگو باشد و غیر مذهبیها هم با «منش اجتماعی» او تضادی پیدا نکنند، به شرطی که خود را در جهت مستضعفین تعریف کنند. همینجاست که میگوید گورویچ یهودی را به فلان عالم دینی ترجیح میدهد. چون منش اجتماعی برای او ملاک است.
پس اگر بخواهم نتیجه گیری کنم. برای امروز روشنفکری دینی و جریان نوشریعتی بازسازی اخلاق جمعی به گونهای که روحیه فداکاری و اخلاقیات ستیز را بر مبنای گونهای متافیزیک، یا چنانکه شریعتی خود گفته است، عرفان، در جهت ممکن شدن حرکت در جهت تحقق آرمانهای سوسیالیستی یک ضرورت است. اخلاقیاتی که در «منش اجتماعی» بتواند با همه کسانی که تحت استضعاف پروژههای یوتیلیتاریانیستی قرار گرفتهاند، متحد شود و امر خاص را به امر عام پیوند زند. شریعتی چنین اخلاقیاتی را که زاده «کویر» است اینچنین توصیف کرده است:
«کویرنفی آبادیهاست برای آنکه دل به آب و آبادی زندگیش بسته، کویر یک نوع "دلزدگی" است .صدمهای است برای سعادت و لذت و آرامش و از دست دادن "خوشبینی"! خوشبینی آنکه زیر سایه درختی لمیده و آخور آباد کرده و پهلو از خوشبختی برآورده و از خودش خوشش میآید و از این همه نعمت شاکر است.
اما آنکه مسئول است، مسئول ساختن، نباید ویران کردن را بیاموزد؟ این است که درست به همان دلیل که خوانندهای ممکن است در "کویر" بماند_ و این فاجعه ای است که مرا به تردید می افکند_ می تواند ، در "کویر" برای آنکه راهی "شهادت" گردد ، "غسل" کند، چه به گفته شاندل : " کسی می تواند ، در پای عشق بمیرد ، که پیش از آن ، زندگی در پیش چشم های وی ، مرده باشد"
رنج ، نفی و عبث ، تیغ های برانی که راه "دنیا" را به سوی "آخرت" می برد و هموار می سازد . چه برای نان دیگران ، دغدغه داشتن و برای کسب آن تلاش کردن ، در نخستین قدم ، دغدغه نان را در خویش کشتن و نان خویش را از دست نهادن است»