سیدجواد میری*
اگر بخواهیم پروبلماتیک اصلی دورانمان را از چشمانداز شریعتی طرح کنیم در ابتدا باید از برخی چالش ها عبور کرده و برخی مفاهیم را تبیین کنیم. مفهوم دوران چیست؟ آیا مفهوم دوران همان مفهوم عصر است؟ آیا اساساً این مفهوم دوران، همان مفهومی است که در مارکسیسم هم هست؟ مثلاً ما دورانها و اپوخههای متفاوتی داریم و هرکدام از این دورانها، پرسشهایی را مطرح میکند و انسان به مثابه یک موجودیت تاریخی در برابر افقهای متفاوتی در دورانهای مختلف قرار گرفته است. آیا نگاه شریعتی یک نگاه مارکسیستی یا هگلی- مارکسیستی بوده است؟ البته شریعتی نوع نگاهش با این نگاهها مطابقت ندارد. بلکه خیلی عینی به عنوان یک مفهوم در علوم انسانی به دوران نگاه میکند، که من بیشتر با این مفهوم رابطه پیدا میکنم. چون فکر نمیکنم شریعتی مثلاً مارکسیست بوده است. اگر شما مقداری ادبیاتی را که در این چهار دهه در مورد شریعتی، چه به زبان فارسی چه به زبانهای دیگر اروپایی و حتی بعضاً روسی تولید شده است تورق کرده باشید،که آخرینش کاری بود که آقای اسماعیل گبادولین در مورد مطهری انجام داده ولی اشاراتی هم به شریعتی داشته است و در آنجا شریعتی را یک مارکسیست اسلامی میداند، که اگر کسی بر خلاف این گفته حرفی بزند انگار حرف نادرستی زده است، خواهید دید خود این نوع بازنمایی شریعتی دارای اشکالات عمدهای است و شما بخش کوچکی از اندیشه شریعتی را گرفتهاید و بر اساس اشاراتی که شریعتی، در آن بخش، به مارکسیستها کرده است، این اشارات را به کلیت تفکر شریعتی تعمیم دادهاید. اگر این گونه نگاه کنیم باید بگوییم که شریعتی وبری است یا به قول خودش مارکس وبری است.
دوران، با تمام این انقلتها و اشکالات، بزرگترین پرسش این دوران و شاید بشود گفت که تقریباً همه دورانها است. اگر در تاریخنگاری نگاهی یوروسنتریک را مدنظر قرار بدهیم، مثلا میگویند بزرگترین پرسش دوران قرون وسطی یا پیشا مدرن خدا بوده. به عنوان مثال در قرون ۱۱و ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ بزرگترین پرسشی که به آن پرداخته میشده خدا بوده حتی در طبقه بندی علوم. ولی هر چقدر که از آن دوران فاصله میگیریم و وارد دوران مدرن میشویم پرسش دوران انسان است. با آمدن قران در قرن ۷ میلادی و اول هجری فضایی ایجاد میشود و یک جهان بینی متولد میشود که از قضا فقط در حوزه نظر نیست بلکه یک امپراطوری هم ایجاد میکند. یک امپراطوری که مبتنی بر نوعی ایمان و نظام باور بود. از یک سمت به جنوب اسپانیا و از یک سمت ۶۰۰ کیلومتری مسکو و از سمت دیگر شبه قاره هند. در جهانبینی قرآنی اساسا پرسش اصلی چیست؟ درست است که درقران درمورد فرشتهها و جن و بسیاری از مسائل صحبت شده است ولی همانطور که مرحوم طالقانی اشاره میکند وقتی همه اینها را کنار هم میگذاریم میبینیم که دغدغهی اصلی اساسا به انسان مربوط میشود. در مورد شریعتی هم به نظر من پرسش دوران از منظر شریعتی انسان بوده است. آیا انسان بودن یک فیزیک است و یا یک سیر تطور و یک سیر مستمرِ شدن است؟ شریعتی بسیار زیبا این مساله را بیان میکند. از نظر او انسان به لحاظ چارچوب فیزیولوژیک به تکامل رسیده و بشریت شکل گرفته است ولی از منظر معنوی هنوز انسان شکل نگرفته و تاریخ انسان هم از همین منظر هنوز آغاز نشده است.
از نظر من پرسش دوران این است که انسان چیست و از قضا از منظر شریعتی این پرسش یکی از پرسشهای بنیادی است. و خیلی جالب است که شریعتی هم از این منظر به مکاتب مختلف رجوع میکند. اگر به لیبرالیسم رجوع میکند به عنوان یک اقتصاد دان یا اکونومتریست مراجعه نمیکند که مثلا بخواهد ثروت ملل آدام اسمیت را بخواند و یک نظام اقتصادی تعبیه بکند. یا اگر به عنوان مثال به هگل نگاه میکند به مثابه یک فیلسوف که در مقابل آن میخواهد یک دستگاه معنوی درست کند نمینگرد و یا اگر مثلا به سوسیالیسم نظر میکند و از سوسیال دموکرات و یا اگزیستانسیالیسم بحث میکند ورودش به معنای ساختن یک دستگاه فکری در مقابل آنها نیست. بلکه پرسش او انسان است. حالا مساله اصلی دوران ما چیست؟ به نظر من مساله بی معنایی ست، یا بی معنا شدن یا فرو ریختن نظامهای معنایی. در مقابل دو راه به نظر میآید. یک راه این است که شما بازگشتی داشته باشید به نظامهای معنایی پیشامدرن، یعنی مثلا بروید مسلمان شوید و آداب مسلمانی را رعایت کنید و آن نظامهای تئولوژیک پیشامدرن را دوباره احیا کنید. شریعتی میگوید این نه مطلوب است و نه شدنی. چون وضعیتی در هندسه و ماتریکس معرفتی جهان به وجود آمده و آن تولد چیزیست بنام بینش علمی. این بینش علمی بنیانهای کلاسیک و اسطوره ای مکاتب «دینی» را کاملا فرو ریخته است. پس راه دوم این است که برویم به سمت ایمان به بینش علمی. شریعتی میگوید در قرن هجدهم و نوزدهم میشد این را به مردم فروخت و تلقین کرد که تنها راهِ رهایی تمسک به علم است و از قضا نظامهای معرفتیِ نشات گرفته از رویکرد علمی شکل گرفت که سیانتیسم یا علم گرایی نام داشت. ولی با نقدهای جدی که فیلسوفان بزرگ و ادیب-فیلسوفان بزرگ مانند داستایوفسکی و تولستوی و کومیاکوف و چرنیشفسکی و فیلسوف-تئولوگهایی مانند ولادیمیر سولوویف روسی به مساله ای مانند غیر ممکن بودن معنا بخشی علم ایجاد میکنند و وبر هم این را میپذیرد و ادعای تولستوی را تایید میکند، علم به ما ابزار میدهد اما جهت نمیدهد و نهایتا نظامی در جهت تبیین امور ارائه میکند و نه غایتی معنا بخش. حالا در برابر چنین وضعیتی که نه برگشت به مکاتب دینی سنتی برای انسان امکان پذیر است و نه این بینش علمی میتواند اضطراب بشر امروز را بکاهد، راهحل چیست؟ آیا شریعتی هیچ حرفی برای ما ندارد؟ آیا سکوت میکند؟بین من و شریعتی نیم قرن فاصله ست. و بین من و نقظه آغازین شریعتی تقریبا حدود هفت تا هشت دهه فاصله است. شریعتی که در دوران رضا شاه پهلوی به دنیا آمده و از آن منظر جهان را دیده و بعد آرام آرام مواجه شده با کمونیسم جهانی و بعد ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق و قیامهای ضد استعماری در جهان و وضعیتی که در جهان کلان روایتها وجود داشتند و راه رهایی بخشی کلان روایتها بوده است مثل مبارزه با امپریالیسم، کمونیسم جهانی، سوسیالیسم جهانی، اگزیستانسیالیسم به عنوان یک مکتب رهایی بخش. انسانی که امروز زندگی میکند دیگر کلان روایتها برایش بیمعنا است. جالب است که شریعتی در کتاب تاریخ ادیان در جلد اول از نظام معنایی پسا علمی صحبت میکند. یعنی به زعم او یک تفسیر معنوی از جهان نیاز است. مطمئنا کسانی میتوانند این کار را بکنند که در عین اشراف بر سنت و نظامهای معنایی سنتی و کلاسیک،بر نظام معنایی علم جدید هم تسلط دارند. یک ترکیب بندی که در آن قدرت و توانایی و بینشی که در سیستم دین وجود دارد و قدرت استدلال و تجزیه و تحلیلی که در علم وجود دارد، همزمان وجود داشته باشد. در این ترکیب بندی است که میتوان نظامی معنایی تعبیه کرد که در آن انسان امروز که دچار اضطراب شده است و به تعبیر برگر آن چتر قدسیاش شکاف برداشته است بتواند با این فضا مواجه شود.
شریعتی نه مرشد بود و نه حتی معلم انقلاب؛ از همین رو ما نباید دنبال این باشیم که شریعتی چه گفته و نظام معنایی خودمان را همانگونه که شریعتی گفته نعل به نعل تعبیه کنیم. افق معنایی شریعتی با ما متفاوت است. شریعتی در وضعیتی بود که به معنای عینی و جدی کلمه نظام سرمایه داری و لیبرالیسم وجود داشت و در این سو کمونیسم بود. حالا اینکه آیا واقعا لیبرالیسم بود و آزادی به انسان میبخشید و یا سوسیالیم بود و واقعا عدالت به انسان میبخشید بحث دیگریست، ولی این واقعیت وجود داشت و مللی هم در این وسط گیر کرده بودند و قدرت این را هم نداشتند که گفتمان خودشان را جهانی کنند به دنبال آلترناتیوی بودند. شریعتی در این افق تاریخی هم در مقام انسان و هم در مقام متفکر متولد میشود. امروز افق نسل ما با روزگار شریعتی متفاوت است. پرسش ما این است که داعش چه کاری میکند و یا بنیادگرایی مذهبی و یا بنیادگرایی که به نام مذهب و به نام دین، چه اسلامی و چه مسیحی و چه بودایی در میانمار، چه بیدادی میکند. مثلا در ایرلند بنیادگرایی مسیحی و در میانمار بنیادگرایی بودایی ست که دارد انسان را میکُشد. حالا اگر بخواهیم با بینش شریعتی به این مساله نگاه کنیم و پروبلماتیکهای شریعتی را مد نظر قرار بدهیم، ممکن است نتوانیم پاسخهای صریح بگیریم، البته او در «مذهب علیه مذهب» پاسخهای جدی دارد و یا در «تشیع علوی و تشیع صفوی». البته اگر صفوی و علوی را به مثابه واقعیتهای تاریخی نبینیم بلکه به مثابه سنخهای ایدهآلی ببینیم که در هر مذهبی و هر رویکرد مذهبی شکل میگیرد مد نظر قرار دهیم و من فکر میکنم این قرائت رهایی بخش تر است. حال در برابر این بنیادگرایی چه باید کرد؟در برابر قدرت خانمان سوز لیبرالیسم لجام گسیخته که به نام آزادی انسان آزادی را اسیر میکند. یا به زبان اریک فروم انسان امروز یا نظام امروز بجای اینکه قدرتِ تحرک و پویایی به انسان بدهد او را ابتدا از قدرت پویایی و حیات تهی میکند و به صورت یک شی وارهی مرده در می آورد و سپس به او میگوید زندگی کن. شریعتی یک متفکر نظام مند است و نمیتوان در آینهی یک اثر او را شناخت. شریعتی باید در کلیتش دیده شود و پس از آن نظام فکری او را به طور دقیق صورتبندی کرد و با نگرش انتقادی به آن نگریست. اگر نوع مواجههی ما با شریعتی مریدوارانه باشد و مشی ما این باشد که شریعتی را همانگونه که در ظرف تاریخی خودش بوده بازتولید کنیم ما بینش نوشریعتی تولید نکردیم و این تنها یک کاریکاتور از شریعتی است. اگر شریعتیای که در دهه چهل یا پنجاه حرکت میکند و یک چهرهی آوانگارد و پیشاهنگ روشنفکران زمان خویش است را از آن زمان به این زمان بیاوریم تبدیل میشود به یک کاریکاتور از شریعتی. نوع مواجهه ما با میراث شریعتی باید نقادانه باشد و بتوانیم مفاهیمی که شریعتی خلق کرده را بپردازیم و در یک دستگاه معنایی از آن استفاده کنیم.
*عضو هیأت علمی و دکترای جامعهشناسی از دانشگاه بریستول انگلستان
منبع: شماره 30 ماهنامه ایران فردا - خرداد 1396