مرتضی کاظمیان
علی شریعتی (۱۳۱۲ تا ۱۳۵۶) را میتوان از چهرههای شاخص اردوگاه «چپ مذهبی» در ایران معاصر دانست. او در صف و طیفی قرار میگیرد که در دوران مشروطه با افرادی چون میرزا کوچکخان جنگلی و شیخ محمد خیابانی، و بعدتر (پس از تکوین دولت ـ ملت مدرن در ایران) با کسانی مانند محمد نخشب و آیتالله طالقانی تعریف میشود.
جریان فکری ـ سیاسی مزبور (چپ مذهبی یا سوسیال دموکراسی دینی)، در سوگیریها و دیدگاهها و کنشگری بخش مهمی از نیروهای ملی ـ مذهبی و نیز طیفی از اصلاحطلبان و «سبز»ها، تداوم یافته و متبلور شده است. واقعیتی که بهدشواری میتوان نقش موثر دیدگاههای شریعتی را در آن نادیده گرفت.
خداپرستان سوسیالیست؛ نقطه عزیمت شریعتی
تاکیدهای شریعتی بر عدالت اجتماعی و تاکیدها و دیدگاههای وی درباره برابری، مستقل از آنچه که در نابرابری زمانه و واقعیتهای تلخ دوران (فقر عمیق و گسترده) ریشه داشت، تحتتأثیر آراء و نظرات محمد نخشب شکل گرفت.
شریعتی در کنار پدرش (محمدتقی شریعتی) و دیگر همفکرانش (ازجمله طاهر احمدزاده) در کانون نشر حقایق اسلامی حضور داشت و فعال بود. بعدتر، و با گسترش فعالیتهای «خداپرستان سوسیالیست»، شریعتی با این جمعیت و چهره نخست آن، نخشب، آشنا و همراه شد.
تأثیر اندیشهها و تاکیدهای نخشب (بهویژه بر همزمانی سوسیالیسم و دموکراسی و اخلاق) بهوضوح در دیدگاههای شریعتی قابل کشف است؛ بهویژه آنجا که شریعتی از «آزادی، برابری و عرفان» میگوید.
نخشب چنان تاکیدی بر عدالت داشت که میگفت: «ما هر فرد موحد و خداپرست را سوسیالیست میدانیم». وی همچنین ضمن نقد «دموکراسی فاقد سوسیالیسم و سوسیالیسم فاقد دموکراسی»، معتقد بود که دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی «لازم و ملزوم یکدیگر» هستند.
نخشب همچنین منتقد «خدایان ارتجاع، ثروت و استعمار» بود و علیه سهگانه «زر و زور و تزویر» میگفت و میکوشید. مثلثی که بعدها، مرکز ثقل سخنان شریعتی شد. او تصریح کرده است: «در آنجاها که میبینید مسالهای را چند بار تکرار کردهام، میخواهم بگویم که من جز این، هیچ حرفِ دیگری ندارم، بقیه همه حاشیه است؛ مثلاً "زر و زور و تزویر"؛ هر جا که جز تکرار این سه، حرف دیگری زدهام، پشیمانم.»
شاید بتوان بهعنوان شاهدی از شدت درآمیختگی شریعتی با اندیشههای نخشب و خداپرستان سوسیالیست در جوانی، به نخستین ترجمه او اشاره کرد؛ آنجا که او داستان زندگی "ابوذر غفاری"، نوشته عبدالحمید جوده السحار را از عربی ترجمه و با افزودههایی از خود، با عنوان «ابوذر، سوسیالیست خداپرست» منتشر کرد.
شریعتی و سوسیالیسم
شریعتی بر مثلث «آزادی، برابری و عرفان» تاکیدی ویژه و محسوس داشت. او پابهپای اصرار بر عدالت، به دموکراسی و معنویت/اخلاق، اشاره میکرد. اما تمرکز معنادار وی بر سوسیالیسم قابل انکار نیست؛ چنانکه سوسیالیسم را «بزرگترین کشف انسان جدید» توصیف میکرد.
وی تاکید داشت که «سوسیالیسم برای ما، تنها یک سیستم توزیع نیست، یک فلسفه زندگی است.» او همچنین سوسیالیسم را «یک ایدهآل انسانی و یک ضرورت حیاتی» میخواند.
شریعتی معتقد بود که «سوسیالیسم در مسیر آرمان آزادیخواهی و حقطلبی و عدالتجویی انسان، دعوتی است به نفی تبعیض و بهرهکشی و افزونطلبی فردی و شرک طبقاتی.»
تجلیل شریعتی از سوسیالیسم، مانع یادکرد وی از دموکراسی نبود؛ از همین منظر، سوسیالیسم و دموکراسی را دو «موهبت»ی توصیف میکرد که «ثمره پاکترین خونها و دستآورد عزیزترین شهیدان و مترقیترین مکتبهایی است که اندیشه روشنفکران و آزادیخواهان و عدالتطلبان، به بشریت عرضه کرده است.»
در سطحی دیگر، او از یاد نمیبرد که نگاه معنوی و تاکیدهای اخلاقی خود را از منظر نواندیشی دینی، به سوسیالیسم ضمیمه کند؛ از همین زاویه، میان سوسیالیسم مورد تاکید خود و سوسیالیسم ماتریالیستی، فاصلهگذاری میکرد.
اینگونه، شریعتی معتقد بود که سوسیالیسم به «چگونه زیستن» پاسخ میدهد و نه به «چرا زیستن». به باور او: «خلاصهکردن انسان در برخورداری درست از زندگی اقتصادی، نوعی استضعاف معنوی آدمی است، و نوعی رها کردن آدمی پس از سوسیالیسم، در پوچی، بیهودگی، بیگانگی، جمودی، سردی، بیهدفی، بیایمانی، و خوب زیستن بیآنکه بدانیم زیستن برای چه؟»
به عقیده شریعتی: «ماتریالیسم همان کاری را با سوسیالیسم کرد که فئودالیسم با مذهب کرده بود؛ فئودالیسم، خداپرستی را که تجلی عشق، پرستش، جستوجوی کمال، و معنی و حقیقت نهایی جهان است، و تکیهگاهش، ارزشهای انسانی، به ابتذال کشاند؛ و با ماتریالیسم، روح عدالتخواهی، و عشق به برابری، که معنویترین و ضدمادیترین تجلی وجدان اخلاقی آدمی است، قربانی شد.»
وی همچنین به نتایج مارکسیسم بروکراتیکشده در استالینیسم و مائوئیسم توجه داشت و از تکوین «یک جامعه منجمد و سرد و خفقانآمیز و هولناک سراپا بوروکراتیک براساس اکونومیسم و نظام دولتپرستی و کیش رهبرستایی» انتقاد میکرد.
اینچنین میتوان مدعی شد که در اندیشه شریعتی، آزادی بر عدالت تقدم دارد. به بیان دیگر، در مانیفست و مثلث «عرفان، برابری و آزادی» که او در سالهای پایان زندگیاش مطرح کرد، معنویت و اخلاق در جامعه استبدادزده و آکنده از اختلاف طبقاتی و فقر و استثمار، مفقود و منتفی است.
از همین زاویه، او از مذهبی که تبدیل به «خرافات و توجیهات به نفع طبقه حاکم» میشود و ابزاری در «دست متولیهای متجمدشده» و «دستگاه روحانیت» انتقاد میکند.
شریعتی و نومارکسیستها
قرابتهای آراء و اندیشههای شریعتی با دیدگاههای نئومارکسیستها (ازجمله گئورگ لوکاچ، آنتونیو گرامشی، ارنست بلوخ) کم نیست. بهعنوان نمونه، شریعتی همچون لوکاچ میان مارکس و وبر ایستاد و به تلفیق آراء ایشان پرداخت و از «مارکس وبر» گفت، و همچون وی به نقد فرایند شیءوارگی در روابط اجتماعی ـ اقتصادی پرداخت.
یا در شاهدی دیگر، سوسیالیسم شریعتی همچون سوسیالیسم گرامشی، هم به دموکراسی عنایت داشت و جامعه غیرمتمرکز، و هم واجد خصلتی اومانیستی بود و بر عنصر انتخاب و آگاهی و جنبه داوطلبانه اقدام انسان تاکید میکرد.
شریعتی با بلوخ اتوپیاگرا و باورمند به عنصر «امید» هم واجد قرابتهای محسوس است؛ آنکه به «آرمانشهرهای دینی» بیاعتنا نبود و از عناصر رهاییبخش آن میگفت و دغدغهدار ازخودبیگانگی و بیریشهگی انسان مدرن بود، و نیز نقاد زندگی سازماندهیشده زیر سلطه و سیطره سرمایهداری یا سوسیالیسم حکومتی و آزادیستیز.
اینکه شریعتی به چه میزان با دیدگاههای این اندیشمندان آشنا بوده، مشخص نیست؛ او البته در مواردی به هربرت مارکوزه ارجاع داده و اشاره کرده است. توجه شریعتی به مفاهیمی چون خرد ابزاری و الیناسیون (ازخودبیگانگی) با دیدگاههای مارکوزه در پیوند است. یا آنجا که از «استحمار» میگوید به نظریه «صنعت فرهنگ» آدورنو، دیگر متفکر مکتب فرانکفورت، بیاعتنا نیست.
به اجمال، شریعتی آشکارا متأثر از چپهای اروپایی بود؛ چنانکه خود به تاکید از ژرژ گورویچ یاد کرده است.
اما پارادایم غالب زمانه و یا سپهری که او در در دوران تحصیلاش در فرانسه لمس کرد (گفتمان غالب چپ) تنها دلایل موثر بر رویکرد عدالتخواهانه وی نبود. لمس بیواسطه نابرابری در جامعه و مواجهه وی با محرومیتهای فراگیر زمانهاش در ایران، مشوق مهمی برای تقویت نگاه و تهییج کلام و قلم شریعتی بود.
پیروزی انقلاب و جای خالی «معلم»اش
شریعتی در ۲۹ خردادماه ۱۳۵۶ و در فاصله یکسالو نیم تا پیروزی انقلاب درگذشت. او «معلم انقلاب» توصیف شد، درحالیکه مبتنی بر همان مثلث مشهورش معتقد بود: «انقلابی شدن بیش از هر چیز، مستلزم یک انقلاب ذهنی است، یک انقلاب در بینش، و یک انقلاب در شیوه تفکر ماست. انقلابی، توام با این آگاهی که:خداپرستی را آخوندیسم به ابتذال کشاند، و سوسیالیسم را مارکسیسم به اکونومیسم جبری کور مادی بدل کرد، و آزادی را سرمایهداری نقابی برای نفاق و فریب کرد.»
او که تاکید داشت، «پیروزی قبل از خودآگاهی، خود، آغاز فاجعه است»، تصریح کرده بود که ««من ترجیح میدهم، دو نسل، سه نسل کار کنند، و بعد به نتیجه برسند. اما، اگر در عرض ده سال، به نتیجه برسیم، باز برمیگردیم به صد سال عقبتر. همیشه، یک تجربه عجیب در آفریقا و آسیا شده: کسانی که بهسرعت به نتیجه رسیدهاند، بعد، امتیازات قبل از انقلابشان را هم از دست دادهاند. من، همه انقلابات زودرس را نفی میکنم.»
انقلاب درحالی به پیروزی رسید که چاپ و انتشار کتابهای «معلم»اش (شریعتی) خیلی زود ممنوع و منتفی شد و طیفهای قابل توجهی از همدلان و همفکران شریعتی هدف سرکوب قرار گرفتند و به اردوگاه اپوزیسیون پیوستند.
شریعتی پیشتر گفته بود: «هرگز از دوباره جانگرفتن ابلیس بیجانشده، غافل مباش! که انقلاب، پس از پیروزی نیز، همواره، در خطر انهدام است... مارهای سرکوفته، در گرمای فتح، و غفلت جشن غرور و قدرت، باز، سر برمیدارند، و رنگ عوض میکنند؛ نقاب دوست میزنند و از درون منفجر میکنند. غاصب همه دستآوردهای انقلاب میشوند، و میراثخوار مجاهدان، و تعزیهخوان شهیدان.»
راه ناتمام شریعتی
شریعتی چشمانداز و مسیر مطلوب خود را ترسیم کرد: آزادی، برابری و اخلاق. همانکه در سطوحی در مدلهای سوسیال دموکراسی قابل ردیابی است.
همدلان شریعتی در ایران امروز کم نیستند؛ از طیف چپ نیروهای ملی ـ مذهبی تا طیف چپ اصلاحطلبان و سبزها؛ از حبیبالله پیمان و سعید مدنی تا هاشم آغاجری و علیرضا علویتبار، و از اینها تا میرحسین موسوی.
نتایج پژوهشی مستقل درباره گرایش فکری جریان سیاسی اصلاحطلب در ایران ـ که چندی پیش منتشر شد ـ نیز نشان میدهد که بخش مهمی از این جریان در محدوده چپ دموکراتیک یا سوسیال دموکراسی قرار دارد.
اما آیا چپهای مدرن و مردمسالار و نواندیش مذهبی در ایران به رفع نابرابری در همه اشکال آن نظر دارند؟ آیا زیر سایه حکومت رانتی ـ ایدئولوژیک مستقر، آنان از برنامه مشخص و عملیاتی برای تحقق وضع مطلوب خویش در عرصههای مختلف برخوردارند؟
بدیهی است که کاهش نابرابریهای گوناگون (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و جنسیتی) و گسترده در ایران امروز، کار آسانی نیست؛ وضعی که زیر سایه تهدیدها و محدودیتهای پرشمار برای «غیرخودی»ها، سختتر نیز شده است.
جلوگیری از برگزاری سمپوزیوم و مراسم چهلمین سالروز درگذشت دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد و بعدتر در دانشگاه تربیت مدرس، جدیدترین شواهد تلخ از این موانع واقعی محسوب میشوند.
اینچنین، کار چپهای دموکرات و تجددخواه و نواندیش دینی برای اثبات ادعاها و تحقق چشمانداز مطلوبشان آسان نیست؛ بهویژه آنکه راستهای اقتدارگرا ـ همزمان با تکیه به قرائتی سنتی و محدودگرا از دین و نیز ضمن بیاعتنایی به آزادی و نقض لوازم دموکراسی ـ پرچم عدالتخواهی برافراشتهاند.
مبتنی بر این وضع، به نظر میرسد که تا اطلاع ثانوی، تاکیدهای شریعتی بر آزادی (رهایی از استبداد، و گذار به دموکراسی) و برابری (تحقق عدالت بهمثابه انصاف) و نیز نواندیشی و اصلاح دینی، همچنان موضوعیت دارد، و برای تعقیب توسط سوسیال دموکراتهای نوگرا، واجد اهمیت خواهد بود.
- منبع: بی بی سی