پنل پنجم سمپوزیوم «اکنون، ما و شریعتی» برگزار شد. این پنل با عنوان «تحول دوران» و با مدیریت حسین مصباحیان و با حضور و سخنرانی علی قاسمی، مقصود فراستخواه و سوسن شریعتی اجرا شد. عنوان بحث آقای قاسمی شریعتی و چالشهای عصری بود. دکتر مقصود فراستخواه با طرح سوالی با عنوان «آیا از شریعتی به سادگی گذشتیم» به تاملی پیرامون شریعتی و تمایزهای او پرداخت و در نهایت سوسن شریعتی نیز با بررسی درکهای گوناگون تاریخی و فلسفی از مفوم دوران، بر این مسئله تاکید کرد که دوران به مفهومی که شریعتی مراد میکند هنوز عوض نشده است و به همین جهت پروژهی شریعتی همچنان پایدار و اثرگذار است.
حسین مصباحیان: تحول دوران
سه دوره را در طول تاریخ بشری بر اساس مفهوم مدرن میتوانیم صورتبندی کنیم: پیشامدرن؛ مدرن؛ پسامدرن. ویژگی اصلی دوران پیشامدرن این است که خدا محور همه چیز است و نمایندگان خدا بر انسان حکومت دارند و سنت در تمام ارکان اجتماع ریشه دوانده است. در دوران مدرن به جای خدا، انسان در بنیاد قرار میگیرد، به جای سنت، نفی سنت اتفاق میافتد و به جای نمایندگان خدا، انسان حکومت میکند. اما در وضعیت پست مدرن این پست به سه معنا به کار میرود: نومدرن؛ انقطاع از مدرنیته؛ ورود جهان به «شرایطی» که پستمدرن نامیده میشود. در پست مدرنیسم عناصر مدرن نفی میشود، اما چیز اثباتی جای آن نمینشیند. کلانروایتهای علم و آزادی مورد تردید قرار میگیرد و بشر به حالت معلق درمیآید. در دوران پیشامدرن بشر مکلف است، در دوره مدرن بشر محق است، اما در وضعیت پسامدرن بشر معلق است. حال پرسش ما در این پنل این است که وضعیتی فعلی ما با دوران شریعتی در سطح ملی و جهانی چه تفاوتهایی کرده و مواجهات ما آیا متفاوت با زمان شریعتی است؟
علی قاسمی: اندیشه شریعتی و چالش عصری
صحبت بر سر دوران و مولفههای دوران فراوان است، اما من به جای بحث در مورد دوران که از منظر اقتصاد سیاسی و جامعهشناسی میتوان به آن پرداخت، به تفاوتهای عصر شریعتی و عصر خودمان میپردازم تا ببینم معضلهها و مسئلههای ما در دوران حاضر کدام است و نوشریعتی چه روشی برای حل معضلات دورانی میاندشد.
سپهر جهانی در عصر شریعتی موسوم به عصر امپریالیسم بود. چپ، چپ مذهبی و چپ ملی از همین تعبیر استفاده میکرد. عصر ما به عنوان جهانیسازی، جهانی شدن، اولترا امپریالیسم، مدرنیته فشرده و سرمایهداری متاخر نامگذاری شده است. در عصر شریعتی شرکتهای چندملیتی بودند و سرمایه در پیوند مکان بود و امروز با ظهور شرکتهای فراملیتی مواجهیم که سرمایه از لنگرگاههای خودش در ساختار شبکه جدا شده است. تضادهای منطقهای در عصر شریعتی شامل تضاد مسلمانان علیه اسرائیل، تضاد عرب و اسرائیل بود، اما امروز ما با تضاد میان اعراب با خودشان و میان ایران و اعراب و تشیع و تسنن مواجهیم. جنبشهای عصر شریعتی عمدتاً ناسیونالیستی با جهتگیری طبقاتی بود و ائتلافی از کشورهای منطقه وجود داشت. در عصر حاضر جنبشهای ناسیونالیستی از بین رفتند و به جای آن شاهد شکلگیری جنبشهای قومی، بنیادگرایی و دولت فلسطین هستیم. بهار عربی هم که امروزه در سالهای اخیر تجلی این گرایشها بود که بعد از جنگ سرد در منطقه بوجود آمد. در عصر حاضر دولت ملتها در حال بیاعتبار شدن هستند و نهادهای بینالمللی در حال اعمالنظر و قدرت هستند.
در وجه ملی شریعتی با دولتی سکولار مواجه بود؛ رژیم شاهنشاهی با الگوی مدرنیت متکی بر باستانگرایی ماقبل اسلام. در دورهی حاضر با حاکمیت مذهبی مواجهیم که دین با قدرت اینهمان شده و این حاکمیت با پس زدن عنصر ملیت، مدرنیت و غرب در پی هویتسازی است.
تضادهای اجتماعی دوران شریعتی چهار دسته بودند: سنت ـ مدرنیسم؛ دینداری ـ سکولاریسم؛ تضاد طبقاتی؛ تضاد آزادی ـ استبداد. در عصر ما هم همین چهارگونه تضاد وجود دارد.
موقعیت نسلی در دوران شریعتی حاکی از وفاق نوهها با پدربزرگها و پدران بود. الان ما با گسست نسلی روبرو هستیم که بین پدران و پسران گسیختگی به وجود آمده است. وضع اجتماعی در دوران شریعتی به سبب ریشهدار بودن ساختارهای ماقبل مدرن، دارای همبستگی قوی بود، اما اکنون با اتمیزه شدن مواجهیم. خانواده در عصر شریعتی وجه کلانتباری با فرهنگ پدرسالاری داشت و تساهل و رواداری کم بود. امروز با فرزندسالاری مواجهیم و خانوادهها تا اندازهای دموکراتیزه شدهاند.
منطق جبرگرایانه جای خود را به منطق هزینه فایده داده است. دین تولیدکننده فرهنگ و معنا و انسجامبخش، بسیجکننده و رهاییبخش بود. در عصر ما به سبب ناکارآمدی دین در پاسخ به نیازهای مردم و تجربهی ساختار داخلی و منطقهای، با وضعیتی روبرو هستیم که دین آن نقش را برای بازتولید فرهگی ایفا نمیکند.
کانون تحولات در عصر شریعتی عمدتا متکی بر طبقه و به نفع پرولتاریا بود. در عصر ما، کانون تحول طبقه متوسط یا انبوه خلق شده است.
در عصر شریعتی رویکرد روشنفکران عمدتاً ایدئولوژیک بود؛ عصر ما عصر آنتروپولوژیک و فرهنگی است و از منظر هستی و زبان به جهان نگریسته میَشود و نظامهای معنایی کلان تبدیل به خردهگفتارها شدهاند. در حوزه روش جریانات روشنفکری به روشهای رادیکالی و انقلابی توسل میجستند، اما اکنون با روشهای اعتدالی و میانهروی مواجهیم. در عصر شریعتی با عدالت توزیعی مواجه بودیم، اما امروز با خواست آزادی و دموکراسی مواجهیم.
نظامهای معنایی در عصر شریعتی با ایدئولوژی و کلانروایت تعریف میشد، اما در عصر حاضر با خردهگفتارها مواجهیم. با توجه به این وجوهی که اشاره شد، عصر ما با عصر شریعتی انطباق ندارد. ما وارد دورهی پساها شدهایم و با بروز بحرانها مواجهیم. هرگاه یک پارادایم علمی قادر به پاسخ به ضرورتها و مسائل عصر خود نباشد،با بحران مواجه هستیم. وقتی بحران رخ میدهد بین ارزشها و واقعیت شکاف رخ میدهد. اگر اندیشه آرمانی نتواند بین این دو ورطه پل بزند، شاهد تعارضاتی در حوزهی معنایی خواهیم بود.
با توجه به این وضعیت همه جریاناتی که تحت عنوان ملیخواهی، آزادیخواهی، مارکسیستی، چپ مذهبی در بستر تحولات اجتماعی ایران متولد شدند و هنوز هم وجود دارند، دچار بحران هستند. ملیون دچار بحران هویت هستند (در مواجهه با فرایند جهانی شدن). مارکسیستها دچار بحران اعتبار هویت به دلیل فروپاشی ساختار هستند و مذهبیها دچار بحران انطباق هستند که این عدم تطابق خود را در قالب ناسازگاری بین امر عام و امر خاص و دین و علم و ... نشان میدهد.
نتیجه، یکم گسیختگی معنایی و دوم تجزیهی هویتها است. بنابراین تمامی آن جریاناتی که رویکرد ایدئولوژیک داشتند و تابع کلانروایتها بودند دچار بحران هستند. عدم توانایی آنها در پاسخگویی به معضلات عصر، ناشی از عدم اذعان به همین واقعیت است.
اندیشهی شریعتی باید در قالب ایدئولوژی، استراتژی و متدولوژی خود را نمایان کند. این اندیشه دعوتش برای تغییر اجتماعی است و از جنس دعوت پیامبران است نه از جنس آکادمیک و باید به دو نیاز اصلی پاسخ دهد: نیاز سیاسی و اقتصادی تودهها، نیاز ایدئولوژیک تودهها. اگر نوشریعتی بخواهد دچار بحران نشود، اولا باید دست به تکوین پارادایمهای معنایی بزند که شامل وحی، زبان دینی و متن مقدس است.
نوشریعتی باید بتواند در پی این بیاید که در وجه متدولوژی ارائه طریق برای روشهای جدید کند و مفاهیم انتزاعی را به مفاهیم انضمامی بدل کند و به قول آرون شعر ایدئولوژی را به نثر واقعیت تبدیل کند. اهداف را به فعالیتها بدل سازد که دارای نتایج معین و بازه زمانی مشخص باشد. نمیتوان همینگونه کلی گفت که عرفان برابری و آزادی شعار ماست. شعار باید به برنامه زندگی بدل شود. در حوزه ایدئولوژیک هم چشمانداز باید متکی بر شکافها و مسائل اصلی عصر باشد.
مقصود فراستخواه: آیا از شریعتی به سادگی گذشتیم؟
بحث من بر یک فرض اولیه متکی است؛ شرایط، موقیعتهایی که ما آدمها در آن قرار داریم و عمل میکنیم تا حد زیادی واجد خصلت عینی و غیرارادی است. مارکس در هجدهم برومر میگوید ما انسانها تاریخ خودمان را میسازیم اما نه آنطور که خودمان میخواهیم. این فرض به ما میگوید که در کاروبار نخبگان خود کمتر مبالغه کنید. اغراق نخبهگرایانه را کنار بگذاریم. هرچند عاملیت انسانی سر جای خودش هست، دستگاه شناخت آدمی در حال کار کردن است، نقش خودآگاهی و اراده و عمل اجتماعی در محاسبات باید منظور شود.
تمرکز بحث بنده بر تمایز است. تمایزهایی که بوردیو پدید میآورد. این تمایزهاست که حیطههای امکان بشر و مردمان و گروههای اجتماعی را جابجا میکند، گسترهی انتخاب انسانها را کم یا زیاد میکند.
طبقه متوسط جدید تیپ شریعتی، تیپ متمایزی در ایران شد. گروههای اجتماعی بر این تمایزهای شریعتی مزیتهایی برای خود میبینند و مزیتهای رقابتی برای خود جستجو میکنند و بدین ترتیب منش و کردار و زبان شریعتی برای جامعه مازاد دارد. شریعتی برای جامعهی آن روز یک مازاد واقعی دارد. معناها، تعریفها و کاربردهای زبانی شریعتی برای طیفی از گروهها و ذینفعان و ذیضررهای اجتماعی ارزش راهبردی پیدا میکند. این مازاد شریعتی برای میدان زیست اجتماعی ایرانی اهمیت پیدا میکند. بحث اصلی من این است که حداقل سه تمایز شریعتی را مطرح کنم.
تمایز در مکانی که شریعتی ایستاد و کار کرد؛ تمایز در سیاست اجتماعی که ایستاد و ترویج کرد؛ و تمایز در کنش راهبردی که شریعتی در پیش گرفت.
طبقهی متوسط جدید در ایران مکان اجتماعی مکینی نداشت، سستبنیان بود و به آن صورت مکان نداشت. دستکم من 10 تیپ مکان اجتماعی را مرور میکنم: دولت؛ مسجد و حوزه؛ بازار سنتی؛ مکانهای جدید کاری و صنفی و شغلی و هویتی؛ مکانهای علم آموزی و علمورزی جدیدی مثل دانشگاه؛ مکان عمل سیاسی مثل حزب و جبهه؛ مکان عمومی؛ مکان حصر و زندان و تبعید؛ مکان و خانههای تیمی؛ مکانهای برونمرزی مثل کنفدراسیونها. من به مکان یازدهمی هم رسیدم و آن هم مکانهای مرزی است. مکانهای مرز میان دولت و جامعه.
ناسیونالیسم ایرانی از چند مکان مثل دولت و جبهه و حزب استفاده کرد. گفتمان مذهبی سنتی در مسجد و حوزه بود؛ گفتمان پارتیزانی به مکانهای خانه تیمی رفت و روشنفکران تیپ صادق هدایت در کافهها و سپس مکان خارج رفتند. گروه 53 نفر در مکان زندان بود. روشنفکر تیپ آلاحمد در دانشسرا و کانون نویسندگان و ... است.
اما غلامحسین صدیقی در مکان مرزی تردد کرد. مجید راهنما و مجید تهرانیان هم به همین ترتیب بین دولت و جامعه تردد کردند. اما شریعتی در کجاست؟ چه تمایزی پدید آورد؟ شریعتی بیدرکجا بود (با اقتباس از ادوارد سعید). اما تمایز مهم دیگری شریعتی این بود که به مکانهای عمومی روی آورد. مسئله مکان عمومی برای شریعتی مهم بود. تا جایی که میتوانست جانب مکانهای عمومی را گرفت. از این نظر شریعتی حتی با بازرگان و طالقانی هم تمایز دارد.
این تمایز مکانی با شریعتی چه کرد؟ این مکان اجتماعی سبب شد که گفتار شریعتی خصیصه ارتباطی پیدا کند. یعنی عنصر عقلانیت ارتباطی در متن شریعتی را باعث شد. مخاطبان در تالیف متنها شرکت دارند و در مورد شریعتی این اتفاق افتاد. شریعتی هم مولف بود و هم مخاطب در تالیف آن شرکت داشت. متن شریعتی بخش مهمی از وجدان جامعه را بازتاب میداد.
تمایز دوم شریعتی در سیاست اجتماعی بود. نخبگان مختلف سیاست های مختلف مثل دولتسازی، ملتسازی، حاکمیت قانون و ... را پی گرفتند. مثلا فروغی روشنفکر دولتساز شد. مصدق ملتساز بود و حیات خود را وقف این کردند. شریعتی یک سیاست بیدار اجتماعی را دنبال میکند. سیاست او تمایز با سیاست غالب زمانه که نوسازی است دارد؛ با سیاست زندگی که در کاخ جوانان متبلور بود متمایز است. شریعتی متوجه میشود سبک زندگی جاری پاسخگوی جامعهی ایران نیست. سیاست اجتماعی که وی دنبال میکند حامل حساسیتهای ذهنی و فرهنگی و اخلاقی جدید است. ایشان جزو کسانی است که اولین حساسیتها و استرسها نسبت به این مسائل را دارد. این سبب میشود که تیپ روشنفکری قابل مقایسه با تیپ روشنفکری پرشور فرانسوی مثل سارتر و آلبرکامو شود.
تمایز سوم شریعتی کنش راهبردی متمایز شریعتی است. در زمان شریعتی، راهبرد انقلاب سیاسی، پارتیزانی، اصلاحات دولتی و اسلامیسازی رایج بودند. اما شریعتی کنش راهبردی متمایزی دارد که متکی بر تاکید بر مواردی نظیر این است که دین در جامعهی مسئله است و در عین حال راهحل. یا مثلا اینکه شریعتی به این نتیجه رسید که فرض اجماعشدهی جامعهشناسی دین را زیر سوال ببرد که دین یک امر خصوصی است. گفت در ایران این فرض توضیحدهنده نیست؛ دین یک امر مدنی و عمومی است.
سوسن شریعتی: خویشتنی دیگر برای انترناسیونالیسمی دیگر
قبل از هر چیز باید روی سه چیزی اجماع شود؛ شریعتی، مسئله و دوران. اما بحث من متمرکز بر همین سوژهی مورد اجماعقرارنگرفتهی دوران است. من با این فرض شروع میکنم که دوران ما همچنان دوران شریعتی است و طبیعتاً باید توضیح دهم منظور من از دوران چیست. به نظرم مسائل ما همچنان همان مسائل است؛ اما این به معنای درجا زدن ما در دوران نیست.
دوران به لحاظ اجتماعی، تاریخی و فلسفی قابل مفهومسازی است. اما من از منظر تاریخی حرکت میکنم. برای تعریف مفهوم دوران در تاریخ فلسفه سنتهای مختلفی وجود داشته است. یکی از معانی دوره، دیدن آن به صورت یک تمامیت ارگانیگ است که در تغییر و تحول به دورهی بعد بدل میشود و همان بینش هگلی است که شامل تولد، بلوغ و مرگ است. در همین مفهوم از دوره است که اعلام پایان تاریخ توسط فوکویاما میشود. بینش کانتی اما دورهها را به عنوان سیستمهای یکدست و یکپارچه در نظر میگیرند و به میزانی که یکدستی تغییر کند دوره هم تغییر خواهد کرد. تعریف دیگر دوره، بر اساس اپیستمههای فوکویی است؛ دوره به معنای سیستمهای مفهومی و همدستی فرهنگی و نظری و درک از انسان و زندگی است. با تغییر دوره دچار گسست تاریخی میشویم. نگاه دیگری هم هست که دوره را بر اساس یک گرایش تعریف میکند؛ تنشی که بر اساس عناصر دیروزی با امروزی پدید میآید، موجب پدید آمدن دوره میشود. تعریف پنجم که نزدیکترین تعریف به تعریف شریعتی از دوران است، دوران را به عنوان یک پروسه در نظر میگیرد؛ در این نگاه دوره سیستم بسته و یکدست نیست، بلکه عبارتست از همزیستی لایههای متعدد زمانی و همزیستی ناهمزمانها و تنش این همزمانهای متکثر و لابلا است که دورهها را میسازد. بنابراین دوره بر اساس تنش تعریف میشود؛ تنش زمانها.
در نگاه برودل که متاثر از همین نگاه به دوره همچون پروسه است، دوره نوعی درهمتنیدگی سه ریتم زمانی است؛ زمان کند، آرام و حتی تقریبا بیحرکت فرهنگی و مذهبی و ذهنی است؛ زمان میانمدتتر اجتماعی ـ اقتصادی که نه به کندی زمان تقریبا بیحرکت فرهنگی است و نه به سرعت زمان حادثه؛ سوم زمان کوتاهمدت حادثه که زمان سیاست است. دوره ترکیبی از میان این سه است.بر این اساس میتوانیم به این نتیجه برسیم که دورانها سیستمهای بستهای نیستند که بیایند و تمام شوند و بروند. این نگاه بیشتر بر زمان کند درازمدت فرهنگی و ذهنیت تمرکز دارد.
در نتیجه برشهای دوره یک سری برشهای دلبخواهانه انتزاعی است. همین زمان درازمدت کند هم خود یک ریتم درونی دارد که ریتم فرهنگ مردم است و یک ریتم تندتر نخبگان است. پس خود این زمان دوریتمی است.
شریعتی در زمان خود از یک سو با زمان ناهمزمان قرن شانزدهمی مواجه بود. در نتیجه تمام بحثهایی که در نقد دینداری ما میکند میتوانیم آن را در پاسخ به زمان بومی دستخوش تغییر در نظر بگیریم. شریعتی یک مسئلهی جهانی هم دارد. ما به تمام دردهای قرن بیستم دچار شدهایم. از تکعلی بودن توسعه و لزوم آسیبشناسی صحبت میکنیم. و شریعتی زمان نخبه را نیز وارد میکند؛ من در حال شدن که در تلاش است که ناهمزمان قرن شانزدهم و قرن بیستمی را به هم نزدیک کند و اینجاست که صحبت از خودیابی و خودسازی میکند. خویشتنی که قرار است نه در چار آلیناسیون باشد و نه دچار نارسیسیم است. خویشتن شریعتی خویشتنی است که هم باید خود را بیابد و هم خویشتن را بسازد. در نتیجه بازگشت به خویشتن یک نوستالژی دیروزی نیست. اینجاست که کویریات شریعتی یا نوشتههای مربوط به بازگشت به خویشتن شریعتی مطرح میشود.
اکنون سوال این است که با چهل سال اخیر چه باید کرد؟ مورخ آنال میگوید این چهل سال اخیر میتواند چند معنا داشته باشد. نخست اینکه بازتابی باشد از یک مسئلهی درازمدتتر؛ دوم اینکه میتواند کاتالیزور باشد؛ یا میتواند یک وضعیت سومی باشد که بسطیافتگی پروبلماتیکهای چهل سال گذشته است.
وضعیت جدید، موجودیتهایی میسازد که متمایز است؛ نخست ناسیونالیسم و دوم، انترناسیونالیسمهای دیگر نظیر داعش. اینجاست که میبینیم که این جهانی شدن ما را با عوارض فرهنگی مواجه میکند یا احیای ناسیونالیسمها یا خزیدن در خویش.
شریعتی به سبب نگاه درازمدت به زمان و دوران به شناسایی پروبلماتیکهایی پرداخته تا نسبت با دیگری جدید ممکن گردد؛ خویشتن دیگری که بتواند افراد را از سرگردانی هویتی نجات دهد؛ مولفه دیگر نقد سرمایهداری است.
تنها فرق زمان ما و شریعتی شاید این باشد که او امیدوار بود، اما ما امید را از دست دادهایم. اما تفاوتهای زمانی میان ما و زمان شریعتی تفاوتی در پروژه ایجاد نمیکند.