حسین میرزانیا
شماره 52 نشریه مهرنامه منتشر شد و محمد قوچانی از جدیدترین کیفرخواست خود علیه شریعتی رونمایی کرد. پرونده شریعتی در نزد قوچانی و مهرنامه سالهاست که توسط دادستان جناب محمد قوچانی روی میز قرار گرفته است و دوران بازجویی شریعتی گرچه پایانی ندارد (چرا که همچون شکایتهای زنجیرهای که علیه منتقدین و اصلاح طلبان در دو دههی اخیر صورت گرفته است، شکایت پشت شکایت است که تنظیم میشود و به محضر دادگاه تقدیم میشود، از این رو پرونده شریعتی و کیفرخواست او را پایانی نیست!).
محمد قوچانی بر طبق سیاق سابق دادنامهی مطولی از " دگماتیزم، ملیت ستیزی، حقوق بشر ستیزی، غرب ستیزی، شعور ستیزی، دموکراسی ستیزی، فلسفه ستیزی، آزادی ستیزی، و نفرت پراکنی، دیگر ستیزی، خشونت طلبی، داعشی گری، خلیفه گرایی، و شعارگرایی، منطق ستیزی، طالبانیگری، و... ارائه کرده است.
در این سیاههی جدید قوچانی " هنر بزرگ شریعتی را در تبدیل شعور به شعر و بلکه شعار دانسته " دانسته است. از تقلیل اسلام شناسی به اسلام سرایی گفته است، از عبارت " آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندهاند باید کاری زینبی کنند " گفته است، شریعتی هم معلم انقلاب هم معلم جمهوری اسلامی دانسته است.
از ارسطو ستیزی و حزب توتالیتر شریعتی گونه سخن رانده است، از جهاد اسلامی و شهادت یا استشهاد و حکومت اسلامی و امت و امامت شریعتی گفته است و بر نایینی ستیزی شریعتی و اینکه شریعتی افیون روشنفکران ایرانی شده است بدون آنکه بدانند یا بخواهند!.
محمد قوچانی چند سالیست که کمرهمت بسته است تا علت العلل انحطاط و اختناق و درماندگی و عقب ماندگی و توسعه نیافتگی را کشف کند و برای آن درمانی بیابد. او خود را در جامهی شوالیهای میبیند که برای نبرد با تاریکی و جهل و خردستیزی برانگیخته شده است و اکنون این دردبی درمان را یافته است و آن همانا شریعتی است.
شریعتی بانی انقلاب است، معلم جمهوری اسلامی است و هر آنچه که کامیابی هست محصول و مدیون دیگران است و آنچه که ناکامی و تلخی و پلشتی است در کارنامهی شریعتی باید درج شود!.
قوچانی حتی برای مستدل کردن آرا خود، به جملاتی از رحیم مشایی هم متوسل شده است تا آخرین تیر خلاص را هم بر شقیقهی شریعتی و واپسین میخ را بر تابوت شریعتی بکوبد.
قوچانی را نه با جایگاه اکنون فرزندان و خانوادهی شریعتی کاریست و نه با یاران و دوستان و رهروان راه او! قوچانی قرار نیست شریعتی را با نزدیکترین سالکان راه او برای ما بنمایاند.... نه شریعتی را با جبهه ملی و مصدق باید بشناسیم و نه با نهضت مقاومت ملی، نه با نهضت آزادی و نه با نهضت کتابخانهسازی حسینیه ارشاد، نه با مرحوم شهید دکتر سامی قربانیترور باید بشناسیم و نه با استاد علی طهماسبی یا امیر رضایی عضو دفتر نشر آثار شریعتی، نه با دکترتوسلی جامعه شناس و نه با سید محمود طالقانی بزرگ، نه با شهید دکتر چمران و نه با امام موسی صدر، نه با دکتر حسین رزمجو و نه با دکتر رضا شعبانی، نه با استاد صدربلاغی و نه با مهندس سحابی، ودر اکنونمان، نه با دکتربیژن عبدالکریمی و نه دکتر هاشم آقاجری، نه با سیدجوادمیری و نه با حسن محدثی، نه با احسان و سوسن و سارا شریعتی و نه با رحمانی و علیجانی و اشکوری، و... بلکه شریعتی را طبق اشارهی قوچانی بشناسیم که (داعش و القاعده و طالبان و بوکوحرام و لشگرجنگوی و همچنین احتمالا در حمله به تجمعات اصلاح طلبان و نیروهای ملی مذهبی و حبس و تبعید و اخراج و ابطال رای و ساقط کردن از هستی آنان را...) یک جا در شریعتی جسته و یافته و سرمنشا و مبشر فکری و مرشد عقیدتی شان را کشف کرده است.
جمیع افراد و جمعیتهای ذکر شده نزدیک به شریعتی یا پویندگان راه او احتمالا در ردیف اقتدارگرایان خشونت طلبی قرار دارند که خواهان دگرستیزی، ایران ستیزی و پیکارجویان انتحاری ضد حقوق بشر و آزادی و دموکراسی هستند!
ازنیت یا علل اصرار و شهوت فوق العاده قوچانی در ساخت دوقطبی جعلی " چپ - لیبرال "سازی، مارا اطلاعی نیست و داوری هم دراین باره نمیتوانیم بکنیم، اما میتوانیم این پرسش را بکنیم که آیا واقعیت بازی سیاست و فکر در این کنونی همین است که قوچانی برای ماترسیم میکند؟ ! آیا واقعیت موجود نه جدال " اسلام فقاهتی اقتدارگرایانهی شبه داعشی -پادگانی با اسلام دموکراتیک و تکثرگرای صلح طلب " که ستیز (به تعبیر بنده جعلی) " چپ گرایی و لیبرالیسم " است، که گویی پرچم آن را به (شریعتی به زعم قوچانی که واجد چپ خشونت گرای استالینیستی) است در مقابل لیبرالهای مدافع دموکراسی و آزادی و مدارا؟!.
این که قوچانی با هیجان زایدالوصفی پیکاری علیه شریعتی تدارک دیده تا هر آنچه که خشونت و زمختی و پلشتی وترشرویی و ذلالت و تبهکاری و انحطاط در این چهار دهه را به پای کارنامهی شریعتی بنویسد از نظر نگارنده " علت " دارد نه "دلیل ".
همگان کاملا بر خط قرمزهای جناب قوچانی واقفند و آن را درک میکنند، اما شهامت اخلاقی و شجاعت و دلیری نقد و روشنگری و روشنفکری اقتضا میکند که کیفرخواست هرکسی را برای خوداو بنویسند و برگردنش بیاویزند، نه آن که پرونده اتهامی دیگری را در لابه لای پروندهای دیگر جاسازی کنیم و با قرائت کیفرخواست خواستار صدور رای علیه او شویم.
حال چگونه باید بدانیم یا اثبات کنیم که کیفرخواست جاسازی شده توسط قوچانی در پرونده اتهامی علی شریعتی (مملو از دروغ، تحریف، تقطیع، وارونه نمایی، و حتی برگههای پروندهی اتهامی) دیگران است که ایشان ماهرانه در پرونده شریعتی گنجانده و درخواست صدور رای برای آن میکند!.
برای پاسخ بدین پرسش بنیادین گمان نمیکنم هیچ مرجعی و هیچ داور قابل اجماع و بدون شک و شبههای جز مستند آثار پرونده متهم؛ علی شریعتی باشد. شریعتی بدون واسطه و بدون تفسیر و تعبیر، عریان و شفاف به ما نمایانده میشود. و اما در مراجعه به شریعتی نباید از این نکتهی کلیدی غفلت کنیم که قوچانی با شریعتی به گفتهی دکتر سروش دباغ (شریعتی پسا ارشاد) و به تاکید دکتر آقاجری (شریعتی متاخر) ، هیچ گونه مهر و رغبتی نیست بلکه برای رسیدن به مراد قوچانی که برساختن شریعتی ستیزه جوی دموکراسی ستیز است باید از شریعتی نوپای متقدم گفت و ادب نقد و شرافت اخلاقی را در پای " گوبلیسم ازنوع قوچانی " قربانی کرد. بدیهیست که ما موظفیم از آخرین گفتهها و نوشتهها و دگردسی فکری شریعتی به زعم قوچانی، [داعشی -طالبانی - خشونت طلب و خشونت پرور دگماتیک] خبری کسب کنیم تا آخرین خودنوشتههای او را در پرونده مرحوم مغفور! علی شریعتی درج کنیم.
برای یافتن شریعتی متاخر، سراغ او را در کتاب بامخاطبهای آشنا م. آ 1، کتاب خودسازی م. آ 2، بخشی از کتاب بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی م آ 27، بخشی از کتاب بازگشت م. آ 4، کتاب نامهها م آ 34 و برخی آثار پراکنده در کتابهای دیگر او، باید بگیریم. این کتابها هیچ کدام متعلق به کویریات شریعتی نیست تا شائبهی تقلیل شریعتی به دلنوشته هایی شخصی پدیداید، بل شریعتی اندیشه گر گفتمان پرداز است که نقشهی راه خود راترسیم میکند.
قوچانی که مهارت محیرالعقولی در تخفیف و تحریف و تحقیر شریعتی دارد نیک میداند که " شریعتی برساخته " خود را باید بدون شریعتی پسا ارشاد دست و پا کند. قوچانی آداب دان منتقد منصف! نه از سیر تکاملی و تحول آرا شریعتی خبری دارد! نه تغییر و تحول و نسبیت در آرا شریعتی را باور دارد.
نیاز به تذکار نیست که برای بندهای متعدد کیفرخواست قوچانی علیه شریعتی در این مجال و مقال، نمیتوان حجم انبوه متن آثار شریعتی را در منظر دیدگان باریک بین و فرهیخته خوانندهی این نوشتار گذاشت. از این رو به ناگزیر به چند برش از تحول مفهومی اندیشه شریعتی متاخر در پاسخ به مغالطهها، تحریفات و پروندهسازیهای " کیهان گونه " قوچانی گوبلیست اشاره میکنیم.
ادعای شور و شعار به جای شعور:
قوچانی مدعی است که " هنر بزرگ شریعتی تبدیل شعور به شور بلکه شعار بوده است ". این ادعای قوچانی گوبلیست به قدری حیرت انگیز است که تصور نگارنده این است که قوچانی همچون " کیهان نشینان " یا مخاطبان خود را فاقد حداقل عقلانیت و شعور میداند یا این که دچار نوعی توهم خودبزرگ بینی و خود حق پنداری شده است!. شریعتی برای هر خوانندهی مبتدی از آثارش در جای جای مکتوبات و گفتارهای خود تجلی متفکری است که دعوت و اصرار بیامان بر " شناخت و بینش و شعور و آگاهی و خودآگاهی " بر دین و محیط و پدیدههای پیرامون انسان دارد و حجم انبوه ادبیات به کار رفته او در این وادی چنان غنی و حجیم است که بینیاز از یادآوریست. شریعتی باحمله به کسانی که صرفا بر محبت به علی و خاندان او عشق میورزند بارها و بارها بر شناخت علی و خاندانش تاکید میکند. گفتار " علی تنهاست " و " پیروان علی و رنج هایشان " و یا " تمدن و تجدد " تنها چند نمونه از دهها سخن و نوشتههای اوست که بر خردورزی، باریک اندیشی، تحقیق و تحلیل و شناخت و بینش تاکید و بدان اهتمام ورزیده است.
شریعتی در نقد بیامان مطلق بینی و بینش عوامانه به صراحت میگوید: " (یکی از علائم انحطاط در جامعهی ما " مطلق بینی " است، ذهن عامی مطلق بین است. آدم عامی تمام جهان و آدمها و همهی مذاهب راه به " حق و باطل "، " زشت و زیبا "، " بد و خوب " و دیگر هیچ تقسیم میکند... براساس یک برخورد و یک ملاک یا یک پسند یا ناپاسند، قضاوت " تعمیمی مطلق " میکند. م. آ 16 ص 353
ادعای نایینی ستیزی شریعتی:
قوچانی پرمطالعه و کسی که مو را از ماست بیرون میکشد به شکل عجیب و غریبی تنها یک روایت، آن هم روایت تحریف شدهای از شریعتی درباره مشروطه به خوانندگانش عرضه میکند. در روایتی که قوچانی از شریعتی برای ما روایت میکند اولا همهی نظرات شریعتی را نمیآورد، ثانیا همان تک روایت را نیز تحریف شده تحویل خواننده میدهد.
در تک روایت قوچانی، روایتی که از شریعتی نقل میشود، شریعتی است که گویی مخالف مشروطه و نایینی است، اما قوچانی تیزهوش و زیرک، بهتر از همه میداند که درآن روایت منقول از شریعتی، شریعتی از موضع نه ماقبل مدرن و ارتجاعی که از موضع مابعد مدرن است که به مشروطه نقد میزند، شریعتی معتقد است که مشروطه و تمدن یک کالا یا شیئی نیست که از یک مکان به صورت تحفهای تقدیم ملتی شود، بلکه مشروطه و تمدن دارای مبانی پایه هایی است که تا آن مبانی در خاک سرزمینی ریشه نداوند نمیتوان به حصول نتیجه و باروری آن امیدوار بود. م. آ 31 ص 445
شریعتی در چند مکتوب به جامانده ازخود، باز ازمشروطه و سرنوشت آن گفته است و از درسها و عبرتهای آن یاد کرده است، اما چون محمد قوچانی در سیاهه اتهامات شریعتی، نایینی ستیزی را نیز افزوده است، موضع شریعتی را درباب مشروطه خواهان و مشروعه طلبان باید یادآور شویم: (استبداد دینی، تعبیر علامه نایینی در رسالهی " تنبیه الامه و تنزیه المله " در توجیه آزادی و حکومت مردم و حاکمیت قانون بر اساس تشیع. رد بر ملاهای مرتجعی که امامت شیعی را پشتوانهی شرعی سلطنت موروثی و نفی دموکراسی، و فقه جعفری را سنگر فکری و عناد با حکومت قانون و بمباران مجلس با " اسلحهی دین " ساخته بودند و " مشروعه " را در برابر " مشروطه " علم کرده بودند. علمی که در زیر آن کلنل لیاخوف قزاق روس و محمدعلی شاه قاجار و قداره بندان دربار سینه میزدند.) م. آ 5 ما و اقبال ص 195
داستان امت و امامت یا دموکراسی متعهد:
شریعتی در فروردین 1348 گفتار جامعه شناسی امت و امامت را طرح کرد. قوچانی محقق و وفادار به مبانی نقد! خوانندهی خود را چنان کودک فرض گرفته است که نمیخواهد این جملهی معروف شریعتی که بارها و بارها از قول استادش گورویچ نقل کرده که " من کنسرو نیستم که در یک تاریخ منجمد شده باشم بلکه هر روز و هر ماه و هرسال نظراتم تغییر کرده و یا میتواند بکند " حال قوچانی چگونه این قول شریعتی را پشت گوش میاندازد و شریعتی فروردین 48 را با شریعتی خرداد 56 تفاوتی نمیگذارد و تحولات دهه پنجاه شریعتی در باب امت و امامت را یکسره نادیده میانگارد!
فارغ از دیدگاه برخی صاحب نظران که معتقدند شریعتی نظریه دموکراسی متعهد رادرتوجیه یک باور اعتقادی و تاریخی شیعیان در باب امامت امامان شیعی طرح کرده و درحقیقت از یک گزارهی امروزی برای تبیین گزارهای تاریخی بهره برده و نه برعکس آن.... اما مهمتر از این دیدگاه تحول مفهومی هست که این نظریه در نزد شریعتی تا قبل از مرگ داشته است.
شریعتی خود در پیشگفتار کنفرانس امت و امامت هم تاکید میکند که این نظریه متعلق به جوامع عقب مانده است، موقتی است، و نظریهای ناقص است که نیاز به حک و اصلاح دارد.... علی رغم این تاکیدات و برخلاف داوری قوچانی این نظریه هیچ گاه در ایران صورت تحقق پیدا نکرد و برخلاف تلاشهای شریعتی ستیزانهی قوچانی نظریه ولایت مطلقه فقیه نظریهای کاملا فقهی در چارچوب دستگاه فقهی شیعی ارائه شده است که نظریه خود را نه مبتنی بر دموکراسی میداند و نه موقتی و نه مختص جوامع عقب مانده.
با این اوصاف شریعتی در آخرین نظریات خود در باب حکومت و نقش مردم یا همان دموکراسی به سال 1355 چنین میگوید:
(" الان دیکتاتورها دیگر مثل سابق نمیآیند، سبیلشان راتاب دهند و شلاقشان را دستشان بگیرند وبگویند، می زنم آقا، خفه شو...؛ بلکه ازوضع موجودشان براساس جبر تاریخ توجیه علمی میکنند: "شرایط جبری وعینی واجتماعی ماهنوز به آن مرحله نرسیده است که بتوانیم به دموکراسی و سوسیالیسم برسیم! " این عمل واین حرف مال کیست؟ مال جبرتاریخ است که "انقلاب ودموکراسی به ارادهی من وتو به وجود نمیآید، نتیجهی جبری شرایط عینی جامعه است که اگر آن شرایط عینی نباشد، هرچه جوش وجلا بزنیم فایدهای ندارد. " درست روشن است؟
می بینیم این جبر تاریخ انقلابی چه میشود: علم کلامی میشود برای "دیکتاتورها" دست راستیها وقداره بندها. بعد به صورتی درمیاید که هفتاد سال پیش دریک کشور عقب مانده "دموکراسی " قابل تحقق است، ولی هفتاد سال بعدش قابل تحقق نیست! یعنی نمیشود عملی گردد. ")
م. آ. 23 ص 224و223
شریعتی در این دیدگاه متاخر خود صریحا باور به " عدم شایستگی برای دموکراسی را به بهانهی عقب مانده بودن جوامع " رد میکند و حتی آن را دستاویزی برای دیکتاتورها میداند که به بهانهی آن حکومت خودکامه خود را توجیه میکنند.
شریعتی در آخرین نظری که از خود به سال 1355 به جا گذاشته است صراحتا منبع قدرت و حکومت را ارادهی آزاد و انتخابگر انسانها دانسته و دموکراسی را مشروعیت بخش قدرت میداند:
("فلسفه ایکه، نه سایهی خدا بودن و نه فرزند خدا و خورشید طبیعت بودن ونه والا گوهربودن و چیزی رابه نام فره ایزدی درصلب خویش ریختن ویاچیزکی به نام همای سعادت برتارک خویش نشاندن ونه از خون ویژهای و نژاد ویژهای بودن _ که شرافت آن چنان رگهایشان را پرکرده کرده است که جا برای هرچیزی حتی برای آدمیت تنگ ساخته است _
_ بلکه تجلی "ارادههای آزاد و انتخاب یکایک انسانهای یک جامعه را به عنوان منبع قدرت حکومت " میشمارد و قدرتهای بزرگ را، شخصیتهای جهانی را با نیش قلم یک نویسنده یا هنریک نقاش، یامعجزهی یک کارگردان فرو میآورد وبه لجن میکشد_
- واز انسان که پناهی ندارد اما سرتسلیم در برابر قدرت حاکم بر خاک نمیآورد، به "نیروی قانون " حمایت میکند و دربرابر یک رژیم قدرتمند از او دفاع میکند، قدرتی که میتواند آسمانها را بشکافد اما قادر نیست قلمی را بشکند. ") م. آ 2 خودسازی ص 143
یکی از اختلافات درازدامن شریعتی در اواخر دههی چهل پس از انتشار کتاب اسلام شناسی دانشگاه مشهد با برخی از علما و روحانیان بر سر تفسیر " میوهی ممنوعه " بود. شریعتی میوهی ممنوعه را به " میوهی آگاهی و دانایی و بینایی " تفسیر میکرد و برخی از علما و روحانیان به شدت با این تفسیر شریعتی مخالف کردند و آن را رد مردود اعلام نمودند. شریعتی از همان آغاز تفسیر خلقت، انسان را صاحب اختیار و انتخاب، مسئول سرنوشت خویش میداند و تاریخ و حرکت تکاملی آن را نیز بر دوش مردم (ناس) و انسان میداند.
نقد سیاسی و اقتصادی توتالیتاریسم و اقتدارگرایی:
در دههی هفتاد و در خلال جنگ سرد و صف آرایی بلوک شرق و غرب و ظهور نهضتها و جنگهای چریکی و آزادیبخش متاثر از مارکسیسم لنینیسم، شریعتی از معدود اندیشمندان آسیایی و ایرانی هست که حجم زیادی از آثار قلمی خود را نه در نقد فلسفی مارکسیسم و چپ گرایان (که باب روز بود) که در نقد روشی و حکمرانی آنان اختصاص داده است. گاه این نقدها چنان بیرحمانه و موشکافانه است که گویی او از پس دههی نود و فروپاشی بلوک شرق و مشاهدهی تجربهی عملی و شکست مارکسیسم است که قلم به دست گرفته و مینویسد. نگارنده امیدوار است که جناب قوچانی بتواند چند نمونهی دیگر بسان نقدهای شریعتی بر توتالیتاریسم چپ در ایران نیمهی اول دههی پنجاه ذکر کند تا شور یا شعور شریعتی را به محک داوری خوانندگان بگذاریم.
شریعتی دراین باره به تاریخ 1355 مینویسد:
(دیدیم که همان نظام سوسیالیستی که میخواست انسانها را آزاد کند پس از به وجود آمدن، همه را بردهی یک "رهبر" کرد و به صورت "فردپرستی و حزب پرستی " و بعد به صورت "دولت پرستی " درآمد.
"پرودون" در یکی از نامه هایش به مارکس نوشته است که: "ما اگر میخواهیم کاری انجام دهیم باید خیلی متواضعانه باشد و فقط برای آگاهی خلق این کار را بکنیم، و دو مرتبه" پیغمبربازی" راه نینداخته و خود را به صورت "آمر و ناهی مردم" به آنها تحمیل نکنیم و بنیان گذار یک دین و فرقه تازه در دنیا نشویم، زیرا من از این که این مکتب تو فردا به صورت "کیش دولت " دربیاید و "دولت پرستی " جانشین خداپرستی شود میترسم". و دیدیم همان طور شد که او پیش بینی میکرد.
انعکاس این سرخوردگی از این امر در افکار و روحهای آزاد، به صورت مکتب جدیدی جلوه کرد که به قول خودشان هم نفی کنندهی مذهب است، که انسان را به عبودیت در برابر خدا یا خدایان میکشاند، و هم نفی کنندهی مارکسیسم است، که انسان رابه عبودیت در برابر دولت میکشاند.
چون وقتی همهی ثروتها در دست "دولت " باشد و دولت هم بدان صورت "سلسله مراتبی "تعیین شود، و این سلسله مراتب هم به یک سلسله مراتب "ثابت و بوروکرات" تبدیل گردد، به صورت یک باند همیشه حاکم در خواهد آمد.
در این نظام دیگر هیچ "انسانی " نمیتواند کاری بکند و" هیچ وقت" نیز نمیتواند خود را نجات دهد، زیرا دیگر ثروت و امکانات مالی برای هیچ کس وجود ندارد و همه به صورت " کارمند وابسته به یک تشکیلات وحشتناکی " در میآیند که به" پیشوا" ختم میشود.
وعجیب است که همین مکتبی که اولین نظریه اش نفی شخصیت در تاریخ است، - چون میگوید شخصیت در تاریخ نقشی ندارد- به صورت بزرگترین مکتب برای رشد و پیدایش شخصیت در میآید.
و حتی مکتب هایشان به اسم اشخاص میشود. مارکسیسم، لنینیسم، تیتیسم، کاستریسم،تروتسکیسم، مائو ئیسم، که بسیاری از اینها هم مرده اند. مکتبشان به صورت رهبرپرستی، و یک شکل دیگری از "فاشیسم " در میآید.) م. آ 2 ص 74
شریعتی در جای دیگری باز در ماههای پایانی عمر خود غمگنانه و سوگمندانه میگوید:
(چه غم انگیز است، که به نام سوسیالیزم، باخشونتی غیرانسانی، آزادی فکری، آزادی علمی، آزادی ایمان، آزادی انتخاب و تنوع اندیشهها و راهها و ابتکارهای انسانی رانفی میکنند و در حالیکه به شیوهی "فاشیست ها" وبه رسم جاهلیت وحشی عمل میکنند، برای خویش توجیهات فیلسوفانه، جامعه شناسانه و عالمانه نیزدارند.
وکدام فاجعه بالاتر از این که سوسیالیزم ازدست انسان قرن بیستم، آن چه راکه در نظام سرمایه داری غربی هم به دست آورده است برباید، تا آن جا که روشنفکران آزادیخواه، ضد استعمار، و حتی سوسیالیستهای کشورهای عقب ماندهای که از" نظام فاشیستی" و استعماری رنج میبرند وباسرمایه داری در جنگاند برای فرار کشورهای سرمایه داری را انتخاب میکنند و این چه شرم آور است.) م. آ 2 ص 165
شریعتی هر گونه نفی اصالت فردیت انسان را در برابر ماشین خرد کنندهی توتالیتاریسم به ویژه فاشیسم یا دولتهای شبه فاشیستی، با هر اسم و رسمی، نقادی میکند و کوچکترین توجیه یا مسامحه در مقابل آن ندارد. اصالت فردی انسان در برابر هر گزارهی دینی یاسیاسی یا تاریخی و ایدئولوژیکی از شاخصههای مدرنیته و دنیای مدرن است. شریعتی در ستایش از اصالت فردی انسان میگوید:
(ناسیونالیسم، فاشیسم، نازیسم -ناسیونال سوسیالیسم - و سوسیالیسم و سوسیو لوژیسم میگویدکه:
چون اصل جامعه است، پس هرچه که حق و ارزش و نفع و مصلحت نام دارد، باید انحصارا متعلق به وجود جمعی و اجتماعی یی که "جامعه " نام دارد باشد.
و"فرد" در برابر جامعه، صاحب هیچ حق و هیج مصلحتی نیست، چون وجود ندارد، نمی تواند مالک باشد، و نمیتواند ارادهای داشته باشد و اثری، چون وجود ندارد. و مصالحی متوجهش نیست، پس فرد به سادگی قربانی جامعه میشود و وجودش نفی میگردد.
این است که" فاشیسم"، به سادگی افراد را قربانی چیزی میکند که مصلحت جامعه میداند- و معمولا مصلحت خود است- و اعتراف دارد که میتوان افراد را "قتل عام" کرد، تاجامعه که وجودی حقیقی و اصیل است، بماند.
اما تجسم و تجلی جامعه - وجوداصیل -درکجاست؟ در" دولت و حکومت". و تجلی قدرت و وجود حقیقی حکومت و دولت، در کیست؟ در فرد "پیشوا". پیشواپرستی، به این معنی است، به معنای جامعه پرستی، نه فرد پرستی. چراکه پیشوا، فرد نیست؛ وجود حقیقی است و بهاندازهی همهی جامعه وجود دارد، و همهی افراد به سادگی "قربانیش" میشوند زیرا او وجود حقیقی اصیل جامعه را، در وجود خود تجلی میبخشد.) م. آ 16 ص 312 و 313
شریعتی، توهم همه چیز دانی و خود حق پنداری و خودبزرگ بینی نداشت او به دور از هرگونه مجامله و مماشات یا خودفریبی و رذیلانهتر از آن دیگر فریبی دربارهی اندیشیدههای خود و تاملات فکری و تجربی زندگیش این گونه داوری میکند:
(اول اینکه شما خیال نکنید آن چه را که این جا من طرح میکنم، عبارت است از "حقایقی" که در خواب یا دربیداری به من الهام میشود.
نخیر. اینها مسائلی است که مانند هر عالم، متفکر و نویسندهی دیگر، در هر سطحی (پایینترین سطحش یا بالاترین سطحش، فرق نمیکند، هرکسی مسئول تعقل و تفکر است - که همهی ما مسئول تعقل و تفکریم - نه تنها عالم و محقق) ، "بدون ادعای تحقیق و علم و اعلمیت و جامعیت تعقل و تفکر میکنم"، و براساس طرز تفکرم و استعداد و تصوری که دارم، " نظری" را استنباط میکنم، و به میزان "محدودی" که میتوانم درک کنم و بر اساس نیازی که نسل خودم، طبقه خودم و زمان خودم دارد، میگویم و این گفتن - یعنی من این طوری میاندیشم، "من فعلا این طوری مسئله را فهمیدم "- به این معنا نیست که من "حقیقت "را کشف کردهام؛ بلکه من این را این طور میفهمم، تو چه جور میفهمی؟
تو هم به هماناندازهی من مسئولی که مسئلهای را که طرح میکنم، رویش فکر کنی، کار کنی. اگر واقعا نظر تازهای داری به من بگویی، من را هدایت کنی، تقویت کنی، این اندیشه را تکامل ببخشی.
خود من هم وقتی که میگویم، به معنای این نیست که لااقل برای خودم یک" قطع و یقینی "است؛ این یک "نظر" است.
یعنی" تا وقتی زنده باشم و تفکر بیشتر کنم "، احتمالا این هست که این نظر "تغییر "پیدا کند، از اصل" عوض" بشود، خودم" رد "بکنم، یا این که" اصلاحش" کنم یا این که "بهترش" کنم، یا این که "عمق "بیشتری به آن بدهم، یا این که به طور دیگر" تعبیر" کنم - اینها همه هست.
به هرحال، کار ما ابلاغ "حقایق مسلم " نیست، کار ما تفکر در حقایقی است که موظف به " تفکر " در آن هستیم و اندیشیدن و کوشش برای "فهم " هر چه بیشتر، و هر "روز " بیشتر). م آ 19 ص 315
ادعای تقلیل گرایی شریعتی به دست شریعتی خواهان:
قوچانی مدعی است که پیروان شریعتی جهت توجیه پذیری و روزآمد کردن او اقدام به تقلیل و تحریف شریعتی میکنند تا وجوه زمخت و غیر مدنی و خشن او را بپوشانند و از این طریق یک شریعتی ساختگی تحویل مخاطبان خود دهند. نگارنده این چنین فرض میکند که رای قوچانی صائب است و شریعتی خواهان او را تقلیل و تحریف میکنند اما پرسشی جانسوز از قوچانی میتوانیم داشته باشیم که آیا او خود دست به تقلیل و تحریف شریعتی نمیزند؟ آیا او " شریعتی برساختهی " خود را تحت عناوینی چون شریعتی داعشی، طالبانی، خشونت گرا و ضد مدنی به مخاطبان خود تلقین نمیکند؟ آیا قوچانی خود بری ازترسیم کاریکاتوریستی شریعتی است؟
پرسش ذهن سوز دیگری خیال ما را مشغول خود ساخته است و آن این است که جهاد! بیامان قوچانی برای شریعتی ستیزی و شریعتی زدایی از باب چیست؟ آیا شریعتی خطری کشنده برای آینده آزادی خواهی و تمدن در این سرزمین است که قوچانی از آن رازگشایی و رمز برداری کرده است؟ ! آیا ایران از بحرانهای مدیریتی، توهم گرایی، ماجراجویی، فساد سازمان یافته، تبعیض و فقر رهایی یافته و در آستانه جهش به سوی توسعه، دموکراسی و آزادی و مدنیت است و اینک سد و سنگری به نام شریعتی مانع این تحول عظیم است و باید با تیغ و تبر بر سر و روی این مانع ظهور تمدن نوین ایرانی یا اسلامی بکوبیم و او را از سر راه برداریم؟ ! آیا حامیان و خوانندگان و خواهندگان شریعتی منع و مانعی در ظهور و بروز راه توسعه و مردم سالاری و حقوق بشر ایجاد کردهاند؟ ! آیا تمامیت خواهی دلواپسان و اصول گرایان با قرائت تکلیف گرای صلح ستیزانه دیگر به پایان کارخویش رسیده و باید تکلیف شریعتی ضد مدرن و ضد مدنیت وضد صلح و ضدآزادی را روشنسازیم؟ ! این پرسشها و ابهامات از این همه عطش خراشیدن سرو صورت شریعتی توسط قوچانی جای تامل دارد.
قوچانی فضیلت شریعتی را نیز رذیلت میبیند و از این که شریعتی با مخاطبانش طی چند نسل توانسته است ارتباط همزبانی و همدلی پیداکند، تعبیر به شور و شعارگرایی و رمانتیسیسم و تحریک احساسات با کمک زبان شریعتی میکند. گویی ساده نویسی و ساده گویی نشان از خامی و کم سوادی و پوپولیسم دارد و فرجامی جز محکومیت و طعن و لعن ندارد!. سادهسازی اگر منتهی به تهی شدن یک اندیشه از معنا شود به یقین جز شور و پوپولیسم نام دیگری ندارد، اما دانش و اندیشههای سترگ زمان را بازبانی سلیس و روان و قابل فهم بیان کردن نه تنها جای طعن و عیب ندارد که خود هنریست والا برای ارتقای مدنیت و توسعهی اندیشیدن در سرزمینی که سودای خروج از درماندگی و افتادن برجادهی پیشرفت و توسعهی پایدار دارد.
تقدس زدایی شریعتی از روحانیت و یا مفاهیم دینی، و یا نقد سنت و تجدد به صورت توامان و عدم خودباختگی و عقل باختگی در مقابل تابوهای شرقی یاغربی خود گام بزرگیست که شریعتی مخاطبان گفتمانی خود را به جسارت و شجاعت ورود بدان و جرئت اندیشه ورزی دعوت میکند.
شریعتی و اتهامات هنری او:
قوچانی در بخشی از محکمهی خود، به ساخت دو سریال ایرانی منبعث از شریعتی و آرا ء شریعتی یعنی سربداران و امام علی پرداخته و طوری وانمود کرده که این دو سریال را هم به نوعی باید در کارنامهی مردودی او لحاظ کرد!
تیر آتشین قوچانی و طبل سهمگین او برای کوبیدن بر تشت رسوایی شریعتی در وادی هنر کاملا کمانه کرده و نقطه قوت او را به رخ همگان کشانده است. در دوران تصلب و تعصب و جزمیتهای دینی و اعتقادی و فرهنگی پیشا انقلاب که مذهبیون و دلدادگان مذهب، شطرنج و موسیقی و تئاتر و سینما را تحریم و فتوا به لعن و نجاست و حرمت آنان داده بودند، شریعتی به شجاعت و قوت فکری و عقلی و تحقیقی و حق انتخابی و اختیاری که برای خویشتن خویش قائل بود، هم شطرنج بازی ماهر بود، هم دلدادهی هنر موسیقی بود و هم تئاتر و سینما را فهم کرده بود و در مرکز علمی تحقیقی حسینیه ارشاد مشوق تابوشکنی از منکراتی چون تئاتر و موسیقی در میان اهالی دین و شریعت شد و نسلی از هنرمندان را برای ایران به یادگار گذاشت.
میرحسین موسوی و زهرا رهنورد در نمایشگاه نقاشی حسینیه ارشاد باهم آشنا شدند و پیوند زناشویی بستند، محمدعلی نجفی و داوود میرباقری کارگردان، رضا کیانیان و داریوش ارجمند، عبدا... اسفندیاری و محمد بهشتی هنرمند، و بسیاری از مدیران سینمایی ایران که سینمای متحول و کیفی دههی شصت را پدید آوردند از شاگردان یا دانش آموختگان فکری و معرفتی شریعتی بودند و اینک هر یک از آنان خود راهبر و استادی مسلم شده اند. استاد علی نصیریان نیز از جمله بزرگانی بود که به دعوت شاگردان هنری شریعتی به دیدار تئاتر حسینیه ارشاد رفت و مسعود کیمیایی نیز قرار ملاقات با شریعتی گذاشت برای تماشای فیلم خود که حاصل موج نو سینمای ایران بود.
در دههی شصت و هفتاد دو سریال فاخر به دست توانای دو کارگردان شایسته و هنرشناس ایرانی ساخته شد که هر یک از آن دو افتخاری بزرگ برای سینمای ایران است. قدرت و قوت فیلمنامه و کارگردانی و بازیگری و بازیگردانی هنرپیشههای این دو سریال در تاریخ سینمای ایران مثال زدنی و ماندگار هستند. هر دو کارگردان - نجفی و میرباقری - با افتخار از تاثیر و تاثری که از شریعتی گرفتند، یاد میکنند و به وضوح ردپای اندیشهی شریعتی را در هر دو فیلم قابل مشاهده است. فیلمنامه و دیالوگهای هر دو فیلم محققانه، عالمانه، بیدارگر، معرفت بخش، منتقدانه و خردورزانه است و بینندگان را به تامل و تدبر و تفکر فرا میخواند و نگاهی جدید و تاریخی به چشمان بیننده میبخشد.
طرفه آنکه جمیع این هنرمندان هیچ گاه در زندگی هنری یا فردی خود نیز هماره اندیشمندانه زیستند و رفتاری بزرگمنشانه و فکورانه در زیست خود داشتهاند و دامن خود را به تعصب و خشونت و خشک اندیشی نیالودند.
قوچانی راه یافتن اندیشهی سیاسی شریعتی در سریال سربداران را که فیلمی وطن پرستانه بر پایهی عدالتخواهی و آزادی جویی شیعیان ایرانی است و یا سریال فاخر امام علی و نقش ظلم ستیزانه و ضد تبعیض و سرکوب ابوذر در فیلم را نیز به سخره میگیرد، گویی تاریخ به روایت قوچانی عبارت بوده است از بهشت موعودی که نوع بشر به دور از هر ستم و تبعیض و تحقیر و ارعابی در کنار هم میزیستند و شریعتی باتحریف تاریخ، نزاعی ساختگی از نیروهای سیاسی یا اقتصادی و عقیدتی به نمایش گذاشته است!.
هنر گوبلیستی قوچانی در آراستن شریعتی به انواع رذیلتها و فرو کوفتن او به انوع ذلالتها و تیرگیها از قوچانی رمان نویسی خلاق و سناریو نویسی توانا ساخته است. سناریست و ژورنالیستی که استعداد بالایی جهت تالیف داستانهای هیجان انگیز و تخیلی دارد و به شایستگی در این وادی دستی توانا و قلمی پر قدرت دارد.
قوچانی زیرک و هوشمند هیچ گاه نخواست به سراغ علل نزاع مطهری با شریعتی دورهی ارشاد برود، نزاعی معرفتی و ایدئولوژیکی و تاریخی که تفاوت بنیادین دو بینش و روش فکر ایرانی را به تماشا گذاشته است. جستجو در علل استعفای مطهری از ارشاد، گره از بسیار منازعات پسا انقلاب بر میدارد. نگارش و تنظیم برنامهای از موضع آپارتاید و انحصارگرایی برای سخنرانان ارشاد جهت بازبینی متن سخنان سخنرانان پیش از ارائهی سخنانشان، حاکی از دو گفتمان متفاوت و حتی متضاد است که ردپای آن در تمام دوران انقلاب و تحولات انقلاب دیده میشود. دو خط موازی که یکی بر فهم انحصاری و حق ویژه برای خود تاکید داشت و دیگری از فهم همگانی و غیر انحصاری دین و مدیریت جامعه میگفت.
محمد قوچانی، با گزینش تاریخ و بازی با واژهها برای نسلی که خود تاریخ را دیده است تاریخسازی میکند. تاریخسازی قوچانی تداعی کنندهی کارخانهی تاریخسازی کیهانیان است که برای همهی روشنفکران پروندهای از نیمهی پنهان دارند. قوچانی یک دهه است که پروندهی نیمه پنهان! شریعتی را سامان داده است تا تاریخ ایران را از خلط و خبطی عظیم به درآرد.
شریعتی و اکنون ما:
منتقدان شریعتی از شریعتی خوانان پرسش میکنند که اینک شریعتی به چه کار میآید؟ آیا شریعتی در عصر پسا انقلاب و اصلاحات میتواند طعامی برای خیل جستجوگران آزادی و توسعه داشته باشد؟ آیا از انقلاب دائمی مورد ادعای شریعتی، ثبات و نظم و اصلاح و صلح و مدنیت و زیست مسالمت آمیزتراوش میکند یا انقلاب دائمی شریعتی خود عامل زوال و ناکارآمدی و هرج و مرج و ساختارشکنی است؟
قوچانی باز به دلیل تصمیم پیشینی مبنی بر محکومیت شریعتی در دادگاه صحرایی خود ساخته و بافتن طناب دار شریعتی، در یک تفسیر کودکانهای که جز توهین به خوانندگان تعبیر دیگری نمیتوان از آن داشت، از انقلاب دائمی شریعتی، چونان خام اندیشانه قرائتی مضحک، قشری و کوته فکرانه از تفکر شریعتی ارائه میکند که خواننده را ناخودآگاه به یاد رفتارهای پیاده نظام انحصارطلبان آزادی ستیز میاندازد که در دهه شصت و هفتاد و هشتاد تکلیف! هجوم به جلسات و تجمعات منتقدین و اصلاح طلبان را بر دوش داشتند و اصل اجتهاد (تفکر و تدبر و تجدیدنظر دائمی در مفاهیم) و امربه معروف و نهی از منکر (اصل سترگ نظارت پذیرکردن قدرت و پاسخ گویی قدرت به افکارعمومی) و هجرت (اصل هجرت آفاق و انفسی و تجربههای باطنی و بیرونی از زیست بشر) را که شریعتی چراغ راهنمای انقلاب دائمی معرفی میکند را نادیده میانگارد و فریب خواننده را بیش از وفاداری به حقیقت ارج مینهد. گوبلیزم محمد قوچانی از انقلاب دائمی شریعتی، ماجراجویی و هرج و مرج و رفتارهای خام گونه و کودکانهای استخراج کرده است که فقط در مکتب گوبلز میتوان جست و یافت.
اینک شریعتی چهاردهه پس از مرگ خود چونان عمرش چهل سال دیگر با ایرانیان زیسته است. هم تکفیر شده است هم تقدیس، هم لعن شده است هم ستایش، هم تجلیل شده است، هم توهین و تحریف، ولی از انصاف و حق نباید گذشت که نقد هم شده است، آن هم نقدهایی مردافکن و سترگ از زوایای گونه گون. اگر به هستهی سخت و محوری اندیشهی شریعتی رجوع کنیم، شریعتی همواره برای چندین نسل از جوانان و دانشجویان و دانش پژوهان ایرانی یک سنت شکن، تابو شکن، و یک پرسشگر دائمی از خود و زمانه و یک جسارت دهنده به اندیشیدن بوده است. شریعتی را چنانچه از فرم به درآریم و عصارهی فکری او را بچلانیم در اینتردیدی نمیتوانیم بکنیم که او به خوانندگان و مخاطبانش شجاعت اندیشیدن و جسارت پرسشگری و شهامت خردورزی میدهد. شریعتی حتی در ارتدوکسترین آثار بایگانی شده و به تاریخ سپرده اش نیز جرقهای از نوجویی و نوگرایی و نواندیشی دارد (فارغ از اینکه آن گزارهی مورداشارهی شریعتی درست بوده یا غلط، و اکنون کارآمد است یا نیست).
و مگر توسعه، و پیشرفت و صلح پایدار و عادلانه و خردپسند انسان گرا، جز این است که نخست باید شهامت روبرو شدن با نوشوندگی و نوشدن را داشته باشی؟ و مگر نه این است که به گفته دکترسروش که خود یکی از منتقدین سترگ شریعتی بوده است، شریعتی و هنر بزرگ او در پرسش هایی است که طرح کرد و نه پاسخهای او. پاسخها میتواند مشمول زمان و مکان شود، در نوع خود درست یا نادرست باشد. در محکمات و متشبهات اندیشهی شریعتی و در داوری از ناسخ و منسوخ اندیشیدههای او، شریعتی را میتوان با دست یاری شریعتی متاخر و شریعتی پسا ارشاد، فهم و درک و تحلیل کرد.
شریعتی همچنان و هماره در آثارش دعوت به آزادی، دعوت به اندیشیدن، دعوت به فضیلت آگاهی و انتخاب و حق پرسشگری و دعوت به کرامت انسان و گشودن راه میکند. شریعتی در دایرهی واژگانی شهید و شهادت و شیعه حزب تمام و.... محبوس نبوده است که اینک مرده باشد. شریعتی در هرنسلی خود را میزایاند و هرنسل انتخاب خویش را از شریعتی میکند. پیروان شریعتی را بجوییم که چگونه جایگاه خویش را در بزنگاه تاریخ یافته اند. آیا درصف روندگان پرفراز و نشیب سنگلاخ توسعه و آزادی بودهاند یا در سنگر استبداد و اقتدارگرایی و آزادی ستیزی؟
قوچانی باهرنیت و فرضیه و نقشهای که برای گشایش پروسه آزادی و دموکراسی تدارک دیده است، جهاد تکفیری او علیه شریعتی، آدرسی اشتباه است که جدالی جعلی را جایگزین جدالی واقعی در واقعیت کرده است و یا میخواهد بکند. جدالی که جز هزینهسازی و هزینه زایی و سایش و فرسایش نیروهای دموکراسی خواه و آزادی طلب توسعه گرا فرجام دیگری نخواهد داشت.